باران به شدت می بارید و صدای کوبش در،در صدای باران گم می شد.لیلا خانم بالاخره صدا را شنید و رفت در را باز کرد.آقاسید بود مست و پاتیل .روی پایش بند نبود با تکیه بر لیلاخانم خودش را به ایوان رساند و ولو شد روی حصیرهای چرک مرده.تا نیم ساعت پیش از پنجره سریال غریبه را که مرحومه تاجی احمدی و شهروز رامتین بازی می کردند تماشا می کردم و صدای تیتراژ آن که توسط شاهرخ خوانده می شد را برای خودم زمزمه می کردم .
آقاسید در بازار تره بار و میوه غرفه داشت و بعداز تعطیلی احتمالا طبق عادتش دمی به خمره زده بود ،لیلا خانم کتش را از تنش درآورد و جیبهایش را وارسی کرد یک دسته اسکناس را از داخل یکی از جیبها در آورد و چند برگی از بینشان بیرون کشید و مابقی را برگرداند سر جایش ،بچه هایشان خواب بودند .با صدا کردن سید و گرفتن زیر بغلش کشان کشان بردش اتاق.این فیلم هم تمام شد باید می گرفتم می خوابیدم خوابم نمی آمد خواهرو مادربزرگم خواب بودندومن هنوز اثری از خواب را در خودم نمی دیدم.سال اولی بود که دبیرستان را در دبیرستان فردوسی انزلی می رفتم،پدرم برای اینکه مسافت کپورچال تا انزلی را هر روز در آمدوشد نباشیم برایمان اتاق گرفته بود تا وقت بیشتری برای درس خواندن داشته باشیم و خستگی راه مانع خوب درس خواندنمان نشود.
من هم که عشق فیلم وسینما راه به راه می رفتم سینما به هوای کلاسهای فوق العاده.آنچنان شد که بالاخره من هم طعم تجدیدی را کشیدم و اول و دوم دبیرستان را تجدید شدم و فهمیدم آنهائی را که زمانی که من قبول می شدم وآنها تجدید.حال خیلی بدی بود و جواب پدرم که پرسید چرا تجدید شدی گفتم این هم یک تجربه است بقیه می شدند من هم شدم ببینم چه طعمی داره .طعمی تلخ ،تکرار دوباره درسها و لذت فیلم و سینما.
.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
منوی اصلی
نویسندگان
- مدیر سایت (1788)
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
بازدید:3,914بار , ارسال شده در : 10ام مرداد, 1391; ساعت : 6:36 ق.ظ
تعداد نظرات : ۰
مطالب مرتبط