نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
بامصطفی و رجب شروع کردیم به کندن زمین ،آن طرف هم علی و مسعود که هر دو بچه تهران بودند شروع کردند کندن.ما تا نزدیکی زانو کندیم و رویش را چادر زدیم و کف سنگر را با پتو فرش کردیم و کناره هایش به صورت تاقچه شد که وسایلهای خرده ریز را آنجا گذاشتیم،رجب هنوز […]
من، من هستم . به همین سادگی .خودم + هیچکس ‍! اولین باری که زاده شدم ، پائیز بود . وقتی که باران میبارید …برگریزان ِ سالی که درخت ِ سیب ِ ته حیاطمان هنوز هر بهار ، مینشست به شکوفه ،منهای حالا که نمیدانم شکوفه میدهد یا نه …خدا ببخشدش به صاحبان تازه اش […]
میل به نوشتن این روزها بیش از هرزمانی میل به نوشتن دارم . دلیلش را نمیدانم از هر فرصتی برای نوشتن استفاده کرده و افکارم را برروی کاغذ- کاغذ که نه بر صفحه نرم افزار ورد در رایانه – می اورم. امروز سوم خرداد ۱۳۹۱است با ورود به اداره و هنگام ثبت ورود به اداره […]
    بادلهره و دلواپسی رهسپار سرنوشتی نامعلوم بودیم که درصد بیشتر آن پنجه افکندن با دشمن بود.اتوبوس سیاهی شب را می شکافت و به پیش می رفت از گردنه های جاده خرم آباد به اندیمشک ،گردش های پیچ در پیچی که دلهره آدم را بیشتر می کرد ودر آسمان هم ستاره ها چشمک زنان […]
    درخانه را محکم می زد و اسمم را هم فریاد می زد و می گفت بدو بیا ماشین فیلم اومده ،زود باش بریم. جیپ آهو استیشن که روی باربندش وسایل فیلم را می گذاشتند و داخل حیاط مدرسه بزرگ وسط محل پارک می کرد و صفحه بزرگ سفیدی را که بزرگتر از تخته […]
  بمناسبت دهمین سال تولد وبلاگ سابون: گاهی می‌نشینیم به بازنگاری این‌جا، مهر هشتاد و نه، بهمن نود، اردیبهشت نود و یک… نوشته‌ها هستند، همین جور ردیف زیر هم، با تاریخ و ساعت، و کامنت‌ها. مثل سنگ قبرها، همان جور به نظم، همان جور با تاریخ تولد و وفات، همان جور با یک عالمه حرف […]
  وقتی عزیزجان تعریف میکند که خواستگارهایش را نشانش نمیدادند تا مبادا چشم و گوشش باز شود، وقتی از طلعت خانم همسایه میگوید که پسران و دختران دم بخت را به هم میرساند و از این راه امرار معاش میکرد و شرح میدهد آقا جان)شوهرش) را تا لحظه عقد ندیده بود و وقتی اولین بار […]
انگشتانم را در هم قفل می کنم و به طرفین می کشم تا خستگی شان در برود ،خسته شدم از بس مشقهای تعطیلات نوروز را نوشتم ،آفتاب نوبهاری در حال غروب کردن است و گرمای نیمه جانش رخوتی خوش و دلهره آور را به جانم می ریزد. برنامه ریزی فکر نمی کنم جدیدا ابداع شده […]
  «خوش نارم بمیرم – اما اروزان ، زیندگی می شین جه مردن بدتر» شعر «آروزان» از کتاب «سل کول توسه دار» اباذر غلامی شاعر پرشور و با احساس در روز جمعه ۲۸ بهمن ماه از درد زیستن رها شد و جهان را بدرود گفت ، او چند سال بود که از عارضه ی سرطان […]
  ساعتها به کندی می گذشتند،ای مدرسه لعنتی امروز که چهارشنبه سوری است باید تعطیل می کردند.برای بعدازظهر با بچه ها برنامه داشتیم. از ساعت ۴ عصر شروع کردیم به پیدا کردن یک چوب کلفت و بلند که سرش را با پارچه های کهنه می بستیم که با شروع مراسم به نفت آغشته می کردیم […]
لحظه های ناب با باران و درخت سبزه ها و جنگل ها آنها لذت مرا از این کار نخواهند فهمید لذتی که تمام بدنم را از خوشی سیراب می کند وخاطره های باران های زمان دور را زنده می کند می خوابم،خواب می بینم: دریا ،درخت ،باران را خدارادرقطره های باران می بینم،می بویم اما […]
سال۴۸ بود و من کلاس دوم ابتدائی.منزل عمه بزرگه ام که با جاری اش در یک حیاط ولنگ و باز با دو خانه مجزای کنارهم زندگی می کردند بودم . مادرم در حال بدنیا آوردن بچه چهارم بود. قسمت شرقی حیاط خانه عمه ام یک انباری بود که جوها(برنج با پوست) را در آن نگهداری […]
  هجوم تبرها چه قدی کشیدی ، چه رعنا صنوبر تو بعد از هجوم تبرها ، صنوبر تمامت اگرچه همه شعله اما شراره شراره زیبا صنوبر شمیم تو را بی گمان دشت بویید که اینگونه خیس تمنا صنوبر افق تا افق خط احساس تو و یک آسمان رنگه معنا صنوبر چه دلها که رفت ، […]
سال۵۱ بود،برف شدیدی باریده بود ،اصلا یادم نمیاد درآن روزها به خاطر برف مدارس را تعطیل کنند شاید باور کردنش سخت باشد که در شمال هم سالی که فکر میکنم اواخر دهه ۴۰ بود آنچنان برفی آمده باشد که ارتفاع حدودی آن ۱.۵ متر بوده باشد. در سال ۵۱ کلاس پنجم بودم و مدرسه ما […]
  راست شیکممونو گرفته بودیم و با سر رو به پائین و نگاههامون به زمین جلو می رفتیم. گفتم رضا مطمئنی اینجوری ممکنه پولی یا چیز با ارزشی پیدا کنیم ،رضا گفت شاید،چون مردم حواسشان نیست یهو دارندپول میشمرند از دستشان ممکنه افتاده باشه یا دست کنند جیبشان و پولها را یا چیز دیگری را […]
  معلمی از دانش آموزان خواست فایده گاو بودن را بنویسند و این انشاء آن دانش آموز است . با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم. اکنون قلم به […]
  ماه محرم ماهی بود که باعث جنب و جوش زیادی در روستایم می شدکه اوج آن مثل اغلب نقاط کشور در تاسوعا و عاشورا بود،آن دوران که راهنمائی و دبیرستان می رفتم روزهای تاسوعا تعطیل نبود. وقتی در حیاط مدرسه بودیم دسته سینه زنی و زنجیرزنی که از صبح تا حدودای ظهر به درب […]
  بعضی از روزها می دیدمش،یا توی میدان فردوسی یا خیابان ایرانشهر،هما ن محدوده پاتوقش بود و دلار خرید و فروش می کرد. شرکتی که کار می کردم در خیابان ایرانشهر بود و برای رفتن به خانه یا رفتن به شرکتهای مختلف جهت بازاریابی می آمدم میدان.یکی از روزها بالاخره چشم تو چشم شدیم ،در […]
امشب تمام عظمت هستی در برابر عشق تعظیم می کند زیرا می خواهد اولین برگی که از بلندی افتاد را نظاره کند . . . پاییز مبارک . . . اس ام اس در مورد پاییز دنیا مثل پاییزه هم قشنگه هم غم انگیزه قشنگیش به خاطر تو و غم انگیزیش به خاطر دوری تو […]
زوزه و فریاد شغالها بلند بود،آخ جون فردا آفتابیه و پدر قول داده که اگر باران نبود برویم انزلی و برام کفش بخره. هر روز وقتی در مدرسه جلوی صف دانش آموزان میرم بالا تا دعای صبحگاهی را بخوانم نمی دونم چکار دارم می کنم کلمات حفظ شده را تند تند می خوانم تا زودتر […]
.   یکشنبه بود بیستم آذر ماه ساعت هنوز نه نشده در رشت یک زن تمام زندگی اش را مرد مردی پی جنازه خود می گشت مرد ایستاد روی لبش سیگار باران سکوت خلوت این کوچه مردی که دیر عاشق یک زن شد انگار بود قسمت این کوچه هر شب همیشه ساعت نه اینجا او […]
. اخبار گفته ساعت هفت و سی، اینجا هوا گرفته و بارانی می خواهم از جنوب ببارم من، وقتی تو در شمال نمی مانی دیشب کنار «مل» به خودم گفتم، جای نگاه بندری ات خالی تنها بهشت روی زمین بودی، روزی در این جهنم طولانی یک روز پابرهنه پریدی تو، بین دو بیت فاصله دار […]
. او چشمهای قهوه ای تیره یا دستهای ساده نمی خواهد یک مرد شاهزاده ایرانی با اسب روی جاده نمی خواهد او دختری ست مثل همین امروز از لحظه های ساعت خود دیر است تف کرده روزهای قشنگش را از بودن و نبود تو دلگیر است او دختری ست مثل شما آقا یک ساعت از […]
این لامصب با این موهای ژولی پولی اش چه مزه ای هستش،هر چی بود ته وارد شهرمان شده بودو کنجگاوی باعث میشد بونه زیر اون شکل و شمایلش چه خبره و مزه اش چه جوریه خلاصه توی اون سن و سال نوجوانی این جور چیزا برا آدم تازگی داشت. با خواهرم و مادربزرگم و دختر […]
. شهر منهای توست یعنی هیچ شهر منهای توست یعنی من شهر منهای توست گمشده است شهر منهای توست یعنی زن # زن همینجاست توی شهری که قسمتش چند ماه تنهایی ست قسمتش خلوت خیابان و نیمکت های ساکت و خالیست # یک نفر عاشق است ماهیها و بلد نیست تا شما باشد و بلد […]
    به یاد همه شهدا ی جنگ تحمیلی و همه آنهائی که روزی در یک کلاس بودیم وشهید شدند باران نم نم می بارید ،عاشق این جور باریدنش در روز و شدیدش در شب وقتی که روی شیروانی آهنگی گوش نواز را می سازد هستم. چند روزی بود عمه ام فوت کرده بود و من […]
من لای دیوار خودم جا مانده دستم دستی ندارم تا بیارم باز بالا بس کن نگاه کنجکاوت را نلغزان با من نچرخ این لحظه های خستگی را # من لای من، من لای تو، من لای هر دو هی می تنم شب لرزهای کال خود را درد غلیظی توی بطن من ورم کرد از من […]
ساکت .بابا لعنتی ها ساکت.صدای یکی از بچه ها برو باباتوکه نمی تونی مبصر باشی. ساکت باشین،اسمتونو روی تابلو می نویسم ها. از بیرون هم در کلاسو باز می کردند ویه چیزائی می گفتند.آقای سعیدی گفته هر هفته بایستی یک نفر از بچه ها مبصر باشد تا ببینم از بین شما ها در زمان مبصر […]
. پرم از تکه تکه کردن تو این تویی ذهن تا شده تا من؟ می کشم می برم نمی فهمم تویی این تکه تکه ها یا من؟ # غرق انگشت های تو انگار توی انگشت های من باقیست پس بگیر این غلیظِ خاطره را خطر شک من برای تو نیست # دهنم چسبناک و تلخ […]
  من از همیشه با تو عجیب تر هستم به هم بزن ته من را همیشه ات این است بزن بزن که تو از من بزرگتر شده ای همیشه ضربه این دستپاچه سنگین است # بچرخ دور خودت مثل من زمین دیوار درست روی سرم پشت برف می لرزد بزن یخی تر از این برف […]
آرشیو مطالب
گالری تصاویر
جستجو
مدیریت
سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
بازدید از سایت