.
اخبار گفته ساعت هفت و سی، اینجا هوا گرفته و بارانی
می خواهم از جنوب ببارم من، وقتی تو در شمال نمی مانی
دیشب کنار «مل» به خودم گفتم، جای نگاه بندری ات خالی
تنها بهشت روی زمین بودی، روزی در این جهنم طولانی
یک روز پابرهنه پریدی تو، بین دو بیت فاصله دار من
از آن به بعد اول شعرم شد: لعنت به این همیشه نمی مانی
این چشمهای خسته و مغرورم، یک عمر سربه زیر نگاهت بود
جای نگاه سربه هوای تو، یکشنبه های ابری و بارانی
یادم نرفته پیش نگاه تو، هی دست و پای شاعره گم می شد
بی دست و پا ترین غزل او را، امشب برای پنجره می خوانی؟
اما پلاک خانه چشمانت، در خانه روی طاقچه جا مانده
میدان و چند جعبه نارنجی، اینجا کجاست پس تو چه می دانی؟
در «انزلی» تمام خیابانها، فعلا به روی شاعره تعطیل است
خاموش کن چراغ اتاقت را، یک بیت شعر هم که نمی خوانی
#
ارسالی از : خانم اسماء میرزایی کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
سلام، از اشعار خانم میرائی باز هم برای ما ارسال کنید، ممنونم