دومین مرتبه بود که جشنواره «الهی خور دتاوه» (الهی خورشید بتابد) در ارتفاعات غرب مازندران و شرق گیلان، برگزار میشد. این بار محل اجرای مراسم، روستای «شوک» (به فتح شین و واو) بود. ما میخواستیم شاهد این مراسم باشیم.
چهار نفر بودیم که با یک خودروی سواری راس ساعت ۱۲ نیمه شب از تهران به سوی جاده چالوس حرکت کردیم. به ما گفته بودند که مراسم ساعت ۹ صبح پنجشنبه، به تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۸۷، در روستای شوک از توابع اشکور سفلی برگزار میشود.
حدود ساعت ۴ صبح بود که ما به تنکابن رسیدیم و چون وقت داشتیم، در میانه راه تنکابن به رامسر، به طرف چپ جاده پیچیدیم و در تاریکی خود را به جنگل شعفبرانگیز «دالخانی» رساندیم. هوا تاریک بود و همراهان من هیچ تصوری از زیبایی مکانی که به سمتش میرفتیم، نداشتند. اما در هنگام سپیدهدم، اتومبیل را از حرکت نگه داشتیم تا از ارتفاعات رو به دریا، شاهد یکی از زیباترین طلوعهایی باشیم که هر کسی ممکن است در زندگی خود به ندرت شاهدش باشد.
حدود ۱ ساعت شاهد طلوع آفتاب بودیم و با هیجان از تلالو و انعکاس نور بر روی شبنم گیاهان کنار جاده و درختان سر به فلک کشیدهی محو در مه صبحگاهی، عکس میگرفتیم.
سپس با شگفتی و حسرت از سپری نکردن زمان بیشتر در این مکان زیبا، به سمت جاده اصلی و به رامسر رفتیم. ساعت ۷ صبح بود که در رامسر صبحانه خوردیم و بعد از آن به سمت رودسر و از آنجا به طرف رحیمآباد و نهایتا در جادهای فوقالعاده زیبا به سوی روستای شوک ادامه مسیر دادیم.
۹:۳۰ بود که به شوک رسیدیم. در مسیر، پارچههای زرد رنگ، مهمانان جشنواره را به محل برگزاری جشن هدایت میکرد و بهاشان خوشآمد میگفت.
هنوز جشن شروع نشده بود و ما وقت داشتیم که شاهد آماده شدن مردم برای مراسم باشیم. این بود که در روستا گردش کوتاهی انجام دادیم و اطلاعاتی به دست آوردیم:
روستای «هلو بن دره» و «رزی گردن» با روستای «شوک»، یک مجموعه واحد را تشکیل میدهند. شوک از روستاهای اشکور سفلی (جیر ولایت) است که باغهای فندق، گردو، به و سیب محلی آن را در برگرفتهاند. «به» نرم و شیرین این روستا شهرت خوبی دارد. از محصولات دیگر روستا، گندم و گل گاوزبان است. به قول محلیها، واژه «شوک» تغییر یافته شهوک و شاهوک، به معنی محل شاه است.
اشکور نیز منطقهای کوهستانی است که تاریخ کهنی دارد و در کتابهای اوستا، حدود العالم، تاریخ گیلان و دیلمستان و … از آن یاد شده و این سرزمین را محل اقامت برخی از طوایف اشکانیان میدانند.
از تفرجگاههای این منطقه میتوان به جنگل لولمان (لولمان دامان)، قلعه شهبازی، تپه شاهکوه، چند غار که سکونتگاه انسانهای اولیه بودند و همچنین جنگلهای ذربین اشاره کرد.
در منطقه اشکور مراسم و آیینهایی برگزار میشود که برخی از آنان عبارتند از «الهی خور دتاوه»، رابچره، عروس گله (عروس گلی)، تبری خوانی، شیلان کشی، مراسم شیردوشان و کت زدن شیر، رسم یشماق (رو گرفتن، مچه گرفته) نوعروسان و همچنین اجرای بازیهای قیش بازی، لاخن بازی، گوله بله بازی، گودره بازی، اچان اچان (با فتحه الف) و …
جمعیت روستای شوک ۶۰۰ نفر است و ۹۰ درصد آنها باسوادند. بیش از ۶۰ نفر در این روستا تحصیلات دانشگاهی دارند که ۱۴ نفرشان از خانمها هستند. ارتفاع روستا ۲۰۰۰ متر از سطح دریاست.
خانههای روستا بر اساس معماری بومی ساخته شدهاند و ایوانهایی با نردههای چوبی دارند که گلهای رنگارنگ از آنها آویزان است. غازها و اردکها در حیاط خانهها سرگرم کار خود بودند و زنی بر سر چشمه، لباس میشست و پیرزنی بر روی پلههای خانهاش نشسته بود و به ما که غریب بودیم، نگاه میکرد.
بعد از گردش در روستا و چیدن چند «به» بزرگ آبدار شیرین، به محل اجرای مراسم رفتیم. محل برگزاری در باغ فندق و در حد فاصل میان دو درخت چنار قدیمی بود. درختان فندق چنان به هم نزدیک بودند که با شاخ و برگهایشان سقفی را بر روی سر تماشاگران و حاضران در جشن، گسترده بودند.
در گوشهای از باغ، بساط چای به راه بود و تازه واردان را به سوی خود میکشاند. در طرف دیگر، نمایشگاه کوچکی از هنرهای سنتی منطقه به نمایش درآمده بود. در حیاط خانهای هم که به باغ نزدیک بود، دیگهای بزرگ غذا بر روی آتش قرار داشتند و بوی نهار لذیذی به مشام میرسید. کمی دورتر از همهی این وقایع، جوانان محل برای شرکت در کشتی «گیله مردی» حاضر میشدند و خودشان را گرم میکردند.
یکی از مجریان مراسم به ما گفت که در سال قبل حدود ۱۵۰۰ نفر از روستاها و شهرهای گیلان، برای شرکت در جشنواره «الهی خور دتاوه» به محل برگزاری جشن آمده بودند. امسال هم همچون سال قبل، این جشنواره با حمایت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان گیلان و با همت خود مردم منطقه اشکور اجرا میشد.
پیرمردها اعتقاد داشتند که قدمت برگزاری این جشنواره بیش از ۲۰۰ سال است.
برای اینکه مراسم به آرامی و با امنیت برگزار شود، مسئولانی از سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و کارکنانی از سازمان هلال احمر و نیروهای پلیس در محل حضور داشتند و آماده به خدمت بودند.
قبل از شروع مراسم، یکی از برگزارکنندگان ما را به سمت نمایشگاه کوچک صنایع دستی هدایت کرد و برایمان توضیح داد که: «گالش»ها یا همان چوپانها برای در امان ماندن از سرما از بالاپوشی به نام «چوخا» استفاده میکنند و شلواری میپوشند که آنها را در برابر تیغ و خار و مار گزیدگی ایمن میکند و وسیلهای دارند به نام «دستوره» که ساک دستیاشان محسوب میشود و زنانشان حصیری میبافند که در خانه و بر روی زمین به عنوان موکت، پهن میکنند و بر رویش مینشینند.
در ساعت ۱۱، باغ پر از جمعیت شده بود و وقت شروع مراسم بود. هر کسی که به محل برگزاری مراسم آمده بود، از آن دیرکهای علم شده در دو طرف میدان و طنابی که آنها را به هم وصل میکرد، متوجه میشد که شاهد بندبازی یا به زبان محلیها «لاخن بازی» خواهد بود.
مراسم با تلاوت قرآن و صحبتهای مجری آغاز شد.
بعد از آن، پهلوان جوان و دلقک پیر در میدان حاضر شدند و به اجرای نمایش پرداختند. نمایش این دو نفر بسیار نمادین و منطبق با استورههای ایرانی بود:
لباس دلقک صورتی (قرمز) و نا آراسته بود و لباس پهلوان، سفید و آراسته.
دلقک پابرهنه بود و پهلوان کفش به پا داشت.
هیکل دلقک نامتناسب بود و چهرهاش را با ذغال سیاه و زشت کرده بودند و در عوض پهلوان جوان و خوشسیما و خوشهیکل بود.
حرکات دلقک، گستاخانه و مضحک بود و حرکات پهلوان همراه با ادب و احترام.
دلقک برای اغراق بر مسخرگی، پستانکی را از گردنش آویزان کرده بود و برای تماشاگران زبان در میآورد. اما پهلوان پیشانیبندی با نام امام حسین بر پیشانی داشت و با مردم احوالپرسی میکرد.
هنگامی که پهلوان به بالای دیرکها رفت و بر روی طناب با چوب بلندی در دست، راه میرفت، دلقک در زیر و بر روی زمین با چوبی در دست، ادای او را در میآورد. گاهی نیز سوار بر چوبی که در دست داشت میشد و از آن به عنوان مرکبش استفاده میکرد.
جالب اینکه دیرکهای چوبی هم به رنگ صورتی و سفید رنگ شده بودند.
خلاصه اینکه پهلوان جوان سفیدپوش نماد نیروهای اهورایی بود و پهلوان پیر و سیاهچهره نماد نیروهای اهریمنی. نیروی اهورایی در آسمان بود و نیروی اهریمنی بر روی زمین و در زیر نیروی اهورایی.
پهلوان بر بالای طناب به هنرنمایی و بندبازی ماهرانه میپرداخت و دلقک به کارهای دلقکانه خویش ادامه میداد. آنها در انتهای برنامهاشان با هم کشتی گرفتند و آن که مغلوب شد، البته دلقک یا همان پهلوان سیاه بود.
سپس جوانان محلی چوب به دست و کلاه نمدی به سر، به میدان آمدند و به اجرای رقص پرداختند که به نظر میرسید بیشتر به منظور خنداندن مردم اجرا میشود.
اما خود نمایش «الهی خور دتاوه» با اجرای کودکان برگزار شد. گروهی از کودکان به میدان آمدند و دایرهوار چرخیدند و دست به دعا برداشتند و خواندند:
الهی خور دتاوه (الهی آفتاب بتابد)، فردا آفتاو دتاوه (فردا آفتاب بتابد)، سنگ بتاوه ماه بتاوه (سنگ بتابد ماه بتابد)، فردا آفتاو دتاوه (فردا آفتاب بتابد)، …
در بیشتر نقاط کشورمان، مراسم طلب باران دیده میشود، اما در برخی از مکانها، هنگامی که باران زیاد میبارد، مراسم طلب آفتاب اجرا میشود که مراسم «الهی خور دتاوه» به همین منظور است.
بعد از اجرای دعای کودکان، مراسم اجرای نینوازی و آوازخوانی توسط هنرمندان گیلانی اجرا شد و بعد از آن نمایش «عروس گله» برگزار شد که کاراکترهای آن شامل عروس، داماد، غول، پیر بابو، پیرغلام و گروهی به عنوان شرکت کنندگان در عروسی بودند. قصه از این قرار است که غول نمیگذارد داماد با عروس ازدواج کند و برایشان مزاحمت ایجاد میکند. او ادعا میکند که عروس متعلق به اوست. اما پیر بابو و پیر غلام با همکاری داماد و بقیه مردم در مقابل او ایستادگی میکنند تا عروس به داماد حقیقی برسد. تمام دیالوگهای این نمایش به صورت شعر و با آواز اجرا میشود. در این نمایش، غول هیکل بزرگتری نسبت به بقیه دارد و صورتش پر از مو و ریش است.
با اینکه مراسم نمادین طلب آفتاب بود، اما باران نمنمک میبارید و برخی از بخشهای مراسم به علت هوای سرد و بارش باران، اجرا نشد.
در آخر، مهمانان برای صرف نهار، مهمان مردم ده و سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری بودند و به دور هم غذا خوردند و اینگونه مراسم به پایان رسید.
آرش نورآقایی
/خبرگزاری میراث فرهنگی