من داوود آزاد متولد۱۳۴۲ نوازنده تارهستم.از بیست سالگی در تبریز ساز را شروع کردم اما از آنجا که در تبریز هیچ استاد « تاری» وجود نداشت از طریق گوش و معلم غیرحضوری تعلیم یافتم. کار هر استاد قدیمی را کپی می کردم تا اینکه خود توانستم آنچه می خواستم بنوازم. سال ۶۸ اولین سالی که دانشکده موسیقی در تهران تأسیس شد در امتحان ورودی شرکت کردم و به گفته ممتحنین نفر اول بودم. اما نمی دانم چرا هرگز اسمم در جراید نیامد. آواز را نیز بدون استاد فرا گرفتم و آن را نیز از طریق شنیدن و سپس کپی ازآثار افرادی چون طاهرزاده و اقبال آذر شروع کردم. هیچ کس جز خدا حامی ام نبود.
تعریف در خصوص موسیقی ملی به طور عام و خاص :
وقتی صحبت از موسیقی ملی می شود، انسان به یاد ارکستر ملی می افتد که در آن چیزی حدود ۵۰ یا ۶۰ نوازنده وجود دارد و می نوازند. اما زمانی که از موسیقی ملی می گوییم، موسیقی ای است که از فرهنگ ما نشأت گرفته شده و به نظرم به همان موسیقی ردیفی می رسیم. این موسیقی می تواند به شکل گروه نوازی یا تک نوازی اجرا شود. این موسیقی، موسیقی ملی ماست.
موسیقی پاپ:
من این موسیقی ها را موسیقی ملی نمی دانم. ما نمی توانیم در دانشگاه آکسفورد موسیقی پاپ را روی صحنه ببریم و بگوییم این موسیقی ماست. ما هیچ ریشه فرهنگی در موسیقی پاپ نداریم. این موسیقی حتی متعلق به غرب هم نیست. اصلاً مشخص نیست به کجا تعلق دارد. زیرا موسیقی پاپی که هم اکنون وجود دارد ترکیبی است از موسیقی عربی، ترکی و… به نظرم اصلاً نمی توان آن را یک موسیقی ملی دانست. موسیقی پاپ، یک موسیقی بازاری است. یک موسیقی عوام نه چیز دیگری.
برخورد با موسیقی پاپ:
من با تخصص خودم برخورد می کنم با بودن این موسیقی مخالف نیستم. اما مهم این است که چگونه به آن بها بدهیم. اینگونه برخورد با این موسیقی، مطرح کردنش از طریق رسانه ها به خصوص رادیو و تلویزیون و توجه مردم را به آن جلب کردن، چندان جالب نیست و آن را نمی پسندم. زیرا بشر به گونه ای است که خیلی زود عادت می کند و بعد از مدتی آن را طلب می کند. حتی بعد از زمانی کوتاه می تواند آن را زمزمه کند. در فرهنگ غرب نیز زمانی که می خواهند مردم را به چیزی عادت دهند، آن را زیاد تکرار می کنند. از تلویزیون پخش می شود رادیو آن را تکرار می کند و بعد از مدتی ملکه ذهن مردم می شود. بنابر این وجود هر موسیقی لازم است ولی چه ضرورت دارد که اینقدر به موسیقی که ریشه فرهنگی برای مردم ما ندارد بها داده شود.
دلایل پرداختن به موسیقی پاپ و علاقه به آن:
تبلیغات نقش مهمی در این مسأله دارد و یکی از دلایل دیگر رکود و خمودگی موسیقی سنتی ما. مثلاً «تاری» که میرزاحسینقلی می زد، امروز کسی نمی زند، یا آواز آن زمان دیگر خوانده نمی شود. اگر زمانی بتوانیم نمونه آن اجراهای قدیم را داشته باشیم چه بسا، بسیاری از کسانی که به موسیقی رغبت نشان نمی دهند به سراغ موسیقی سنتی بروند. به قدری شیوه های اجرای موسیقی قدیمی از بین رفته است که اگر دوباره اجرا شود، خود به نوعی یک نوآوری است.
علت از بین رفتن شیوه های قدیمی:
به نظرم بزرگترین علت آن این است که متأسفانه همه به دنبال نوآوری هستند. این بحث نوآوری بسیار مخرب عمل کرده است. به اعتقاد من یک نوازنده می بایست مدتی به تکرار آثار بزرگان بپردازد تا بعد بتواند نوآوری به وجود آورد. اما متأسفانه می بینیم یک نوازنده بعد از مدت کوتاهی مثلاً سه سال ساز زدن از خود توقع نوآوری دارد.
نوآوری در موسیقی:
جایگاه نوآوری در موسیقی بسیار برجسته است. اگر کسی نوآوری را نپذیرد بدین معنی است که مخالف تکامل است. ولی اساس به کارگیری آن بسیار مهم است. باید دید فلسفه این نوآوری چیست و از کجا باید شروع کرد. به نظر من نوآوری باید براساس موسیقی سنتی باشد. براساس ردیف های این موسیقی مثلاً اینکه با شصت روی بم تار بزنیم و بگوییم این نوآوری است، نه، با این موافق نیستم. البته به شکل های مختلف می توان در موسیقی نوآوری کرد. اما مهم این که، نوآوری کار بسیار مشکلی است. در غرب نیز این اتفاق وجود دارد که برای رسیدن به نوآوری موسیقی های مختلف را با هم ترکیب می کنند. که من نیز یکی از کارهایم همین بود و روی ملودیهای «باخ»، اشعار مولوی را خواندم که شاید ۱۰ درصد ملودی باخ و ۹۰ درصد بقیه هیچ ربطی به باخ نداشته باشد که اگر اشعار را جداگوش کنیم، متوجه می شویم موسیقی ایرانی است. اما نوآوری براساس ردیف کار بسیار سختی است. باید روح ردیف را بشناسیم و بدانیم می خواهیم چه کار کنیم. دانش، آگاهی و شم قوی می خواهد که کار هرکسی نیست.
وفاداری به ردیف موسیقی های ایرانی:
حتماً، صددرصد. اگر نباشیم نمی توانیم به این نوآوری برسیم. مثلاً هر موسیقی که بخواهیم بنوازیم، به نوعی در یکی از گوشه ها می گنجد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید به آنها وفادار بمانیم.
در ردیف ما دو بخش داریم. اول بداهه نوازی و بعد ردیف نوازی. ردیف نواز کاملاً ردیف را می نوازد. اما بداهه نواز، ردیف را یاد گرفته و براساس آن بداهه می نوازد که بسیار سخت است. بداهه نوازی کاری بسیار مشکل تر از ردیف نوازی است. زیرا یک بداهه نواز باید حس و شم خلاقیت در لحظه را داشته باشد که این خود نوآوری است.
بداهه نواز می تواند این فرم ها را در لحظه تغییر دهد که این کار نیز توسط حس او انجام می شود. این کار قابل آموزش نیست و کاملاً حسی است. یک هدیه است که خداوند به فردی داده است. ما موزیسینهایی داشته ایم که دانش ردیفی نداشتند، اما بداهه نوازان قهاری بوده اند. این استعداد خدادادی است که امکان دارد در هر نسل دو یا سه بداهه نواز به وجود آید.
سنت و مدرنیسم در موسیقی:
در حال حاضر، موسیقی ما صد درصد تحت تأثیر موسیقی غرب است. با حضور ویلن و ورود « نت» توسط آقای وزیری، موسیقی ما متأثر از غرب شد و فواصل پرده ها تغییر کرد و منطبق بر موسیقی غربی شد. مثلاً موسیقی زمان آقا علی اکبرخان فراهانی اصلاً به موسیقی زمان ما شباهت ندارد. موسیقی سنتی ما از ۵۰ سال گذشته به سمت موسیقی غربی رفته است. مثلاً شما اصلاً دیگر نمی توانید آواز طاهرزاده را هیچ وقت بشنوید یا آواز اقبال و امیر قاسمی را. جالب اینجاست که در آن زمان هر آوازخوان سبک خاص خودش را داشت. اما امروزه همه تقلید می کنند که این تقلید به روش آموزش برمی گردد. زیرا اساتید دوست دارند همانند خودشان را تربیت کنند. در حالی که معلمی خوب است که نمونه خودش را تحویل جامعه ندهد بلکه شاگردش را شکوفا کند. مثلاً امروزه نوازنده تار دقیقاً نوع ساز گرفتن و نحوه زدن خودش را به شاگرد یاد می دهد. در صورتی که باید این استاد یک سری اصول را بگوید و بعد به او اجازه دهد که شخص خودش باشد. مثلاً در آواز اینگونه نبوده که استاد تک،تک کلمات را بگوید و شاگرد آن را تکرار کند، بلکه استاد یک بار می خواند و بعد شاگرد با حس خودش آن را یاد می گرفت و می خواند. بعد استاد ایرادهای اساسی و اشکالاتی مثل زیادی تحریرها و… را اصلاح می کرد. همین باعث می شد که سبک های مختلف به وجود آمد.
موسیقی سنتی ما در غرب:
موسیقی سنتی ما با این فرم اجرایی در غرب هیچ جایگاهی ندارد. من تجربه چند ساله در غرب داشته ام. به نظرم این موسیقی اگر به یک مکتب خاص متوسل شود می تواند مطرح شود. هم اکنون تنها مکتبی که همه دنیا به دنبال آن هستند، مکتب تصوف است. مکتب وحدت وجود. فقط از این راه می توان موسیقی عرفانی را که ویژگی خاص خودش را دارد در تمام دنیا مطرح کرد. موسیقی سنتی و موسیقی عرفانی، دو موسیقی از هم جدا نیستند. تمام هنرهای ایرانی به نوعی با عرفان در ارتباطند. ادبیات، معماری، خطاطی و موسیقی… . موسیقی عرفانی موسیقی ای است که از دل سرچشمه می گیرد. دانش و تکنیک همه وسیله اند اما توجه داشته باشید که موسیقی ایران به هیچ وجه مثل سینمای آن مطرح نیست.
فرهنگ وحدت وجود در موسیقی در غرب:
غربی ها در موسیقی خودشان به دنبال چیز دیگری هستند و مثلاً در موسیقی مثل موسیقی هند به دنبال چیز دیگر. ارتباطی که آنان با موسیقی هند دارند با موسیقی ما ندارند و این باز به همان مسأله تصوف برمی گردد. زیرا در موسیقی هند روحی وجود دارد که در موسیقی ما از بین رفته است..
اشتراکاتی در موسیقی ایران و دیگر موسیقی های دنیا وجود دارد که این وحدت وجود را بسازد زیرا من در کاری که در موسیقی باخ انجام دادم به این نتیجه که شما اشاره کردید رسیدم. فهمیدم تمام موسیقی ها ریشه و منبعشان یکی است. همه از یک منبع سرچشمه می گیرند. همه در یک عشق مشترک ریشه دارند. بعضی ملودی های کلاسیک را که دقت می کنید، متوجه می شوید که کاملاً ایرانی است. شاید در یک نگاه کلی تمام موسیقی ها را یکی ببینی. شاید تمام موسیقی ها عرفانی باشد مشروط براینکه هنرمند نخواهد خودش را به رخ بکشد و خودش را ابراز کند.
جایگاه کلام در موسیقی:
وجود کلام این ارتباط را واضح تر می کند و اشخاصی که در عالم و فضا غرق هستند با موسیقی با کلام بهتر ارتباط برقرار می کنند. اما انسان های عادی باید کلام را بشنوند و هردوی اینها لازم است.
تـقابل حس و تکنیک:
تکنیک چیزی است که می توان به آن رسید. هر فردی با تمرین زیاد به آن دست می یابد. اما دیر یا زود دارد. بعضی زودتر به نتیجه می رسند و بعضی دیرتر. اما بالاخره می رسند. اما حس اکتسابی نیست. اول باید عنایت حق شامل حال انسان شود و سپس در درون انسان اتفاقی رخ دهد. بدین معنی که یک حرکت باطنی به وجود می آید تا به این حس و حال برسد. مثلاً می توان یک موسیقی را تقلید کرد و آن را کپی زد، ولی این کپی زدن کاذب است و حس و حال واقعی را ندارد. در موسیقی هم حس و هم تکنیک بسیار مهم است. نمی توان به یکی پرداخت و از دیگری غافل شد. یک نوازنده می بایست هم تکنیک، هم حس و هم دانش ردیفی داشته باشد و نیز سبک ها را بشناسد. حتی در موسیقی عرفانی که هرگز خودش را مطرح نمی کند باید اینها که ذکر کردم وجود داشته باشد. زیرا این دانش ها کانالی را بین نوازنده و حضرت حق به وجود می آورد تا بعد از این ارتباط، مخاطب موسیقی «حق» را به وسیله نوازنده بشنود.
راه های رسیدن به این حس:
پالایش درونی و روحی و مطالعات ادبی و عرفانی که تنها جنبه تئوری نداشته باشد زیرا در موسیقی ما با کار عملی مواجه هستیم و راه هایی را باید طی کنیم. فکر می کنم این هفت دستگاه موسیقی مانند هفت پله تصوف است. دقیقاً همانند طریقت که باید پیموده شود. در طی طریقت شما باید با خودتان کار کنید. شناخت پیدا کنید خودتان را تصفیه کنید تا اول حس وصل به وجود بیاید حس و حالی که دیگر شما نباشید. تا «تو» باشی انرژی واقعی ظاهر نمی شود. شما یک وسیله بیش در موسیقی نیستید. حتی در موسیقی غرب نیز این حالت وجود دارد. مثلاً در موسیقی باخ. هرگز باخ نمی گوید اینها کار من است. می گوید: «موسیقی خدا». اگر فردی به این مرحله برسد، از آنجا که حق کامل است بنابر این، تکامل حق برروی کار وی تأثیر می گذارد و یک موسیقی کامل ارائه می دهد. همچنین حس و حال و جریانات خصوصی زندگی یک هنرمند در کار او تأثیر می گذارد. مثل شکست ها، موفقیت ها، ضربه ها، همه و همه مؤثر است.موسیقی وسیله متعالی شدن است. داستان طریقت عرفانی ماست.
صاحب سبک شدن در موسیقی:
پیدا کردن سبک در همه هنرها تقریباً به گونه ای شبیه هم است. در ابتدا باید کار استاد را کپی کرد، توانایی و ویژگی های اساتید را به دست آورد و بعد آهسته آهسته حال و هوا، تکنیک و سبک خود را در آن گنجاند. البته این روش بسیار طولانی است.
اساتید من:
من هیچ استاد ظاهری نداشتم. هیچ استادی نداشتم که جلو من بنشیند، ساز بزند و من نگاه کنم و یاد بگیرم. اما استاد غیرمستقیم داشتم. نوارهای اساتیدی چون هرمزی و بیگچه خانی به دستم می رسید و تمرین می کردم. من برای اولین بار تار را دست یکی از دوستانم دیدم وجذب آن شدم و به دلیل مخالفت های خانواده ام مجبور شدم خودم یک تار بسازم که هنوز هم آن را دارم. من چهار سال با آن تار دست ساز خودم تمرین کردم و بعد از سال ۶۵ که به تهران آمدم تازه توانستم استاد بیگچه خانی را از نزدیک ببینم. سعی کردم از اساتید مختلف شیوه نوازندگیشان را کپی کنم تا اینکه گوشم به مرور قوی شد و با شنیدن صداها پیدا می کردم چه مضرابی نواخته می شود و حتی با شنیدن ساز هرکس پی می بردم کجا راست می زند و کجا چپ. سپس ردیف های آوازی استاد دوامی را کار کردم و بعد به سراغ پیشکسوتانی چون طاهرزاده و اقبال آذر رفتم.
خط پایان در موسیقی:
خط پایانی در موسیقی وجود ندارد زیرا موسیقی از عالم ملکوت است. زبان عالم وحدت است. وحدتی که ما در آن بودیم. وقتی کسی ساز می زند، نمی توان گفت که او چه می زند، اما می توان فهمید که چه می گوید. در حقیقت این نوازنده با بخشی از وجود ما که از آن عالم است، ارتباط برقرار می کند. در ملکوت غنایی است که هرگز تمام نمی شود. ممکن است تکرار شود، اما هرگز تمام نمی شود. همه چیز امکان دارد تکرار شود و این تکرار بد نیست. بلکه به یک صیقل می رسد. مثل ذکر است که از تکرار آن یک پاکی نصیب انسان می شود و آیینه دل را از زنگار پاک می کند.
من به دنبال خود موسیقی نیستم، موسیقی برای من یک وسیله است تا مخاطب را به وسیله آن کمی به سمت عالم معنا و عالم حقیقت ببرم. با موسیقی سفری آغاز می شود تا بتوان به آن دیار رسید. در این سفر نوازنده و مخاطب هر دو عازمند. بعضی ها که اهل تفکرند دریافت های خوبی از این مسأله نصیب شان می شود و زندگیشان عوض می شود.
استاد داود آزاد مقیم لندن میباشد و کلاسهای متعددی برای آموزش سازهای ایرانی شامل تار ، سه تار ، آواز ، دف و … در انگلستان دارند.
منبع:وبلاگ سلاطین آواز ایرانی