نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

 

اردیبهشت بود و نزدیک امتحانات و من کنار مصطفی که مشغول ماهیگیری بود کنار ساحل به این طرف و آن طرف می رفتم.دختری نزدیک شد . مسافر زود رس بود شاید ، پرسید ماهی می گیرید . گفتم دوستم در حال ماهیگیریست و من هم دارم قدم می زنم . شروع کرد به حرف زدن از همه چیز می گفت و من هم مبهوت شده بودم ، حالت چهره و حرف زدنش به سمت آدم انرژی مثبت می فرستاد، انرژی سرشار از زندگی بود که تمام وجود آدم را به شاد بودن و زندگی کردن فرا می خواند.دوباره قاطی کرده بودم . سرم را کردم داخل آب و بعد به پشت روی آب خوابیدم و آرام آرام به سمت جلو رفتم . گرمای خورشید و آب نسبتاً خنک که هرچه جلوتر می رفتم آب خنک تر می شد به من حالت هیجان انگیزی داده بود و اشعه نور خورشید چشمانم را داشت اذیت می کرد . حالم کمی جا آمده بود . برگشتم به ساحل و روی ماسه ها دراز کشیدم . دوباره حس کردم بدنم از عرق خیس شده است.
فریبا با صدای بلند داد زد و گفت تو اصلاً عقل تو کله ات نیست تو نباید به ما بگی کجا میری .فکر نکردی ما نگران میشیم ، واقعاً آدم به بی خیالی تو نوبره ، بلند شدی بدون اینکه چیزی بگی رفتی شمال پیش مامان جونت. دردت چیه ، این دوره های پریودی دیوانگی هایت تا چه موقعی باید ادامه داشته باشه ، فکر نمی کنی پدر دو تا جوونی ، زنی داری ، خانه ای زندگی ای که باید به اونا هم توجه کنی.
من همچنان ، همانطور که از ابتدای سخنرانی اش به او با حالتی که هیچ حالتی در آن نبود به او نگاه می کردم و می دانستم که اینجور نگاه کردنم لحظه به لحظه باعث بالا رفتن صدا و عصبیتش و تنفر از من میشه ، به همان جور نگاه کردنم ادامه دادم.اون داشت با من حرف می زد و من هم در ذهنم داشتم با او حرف می زدم .اما باید یک جایی و در یک روزی این حرف زدن در ذهنم را با او تمام می کردم و باهاش روراست می شدم.شنهای داغ و نور آفتاب بعد از به آب زدن داشت درست و حسابی حالم را جا می آورد و لذت و آرامشی را به من می داد که توصیف ناپذیر بود.فارغ از همه چیز و هر چیز و هر کسی که باعث بد شدن حالم می شد و این چقدر خوب بود.
به نفس نفس افتاده بود .برگشتم گفتم میشه خفه شی و تمومش کنی .ضربه زده شد.هردو هاج و واج شده بودیم ، من از حرفی که زدم و او از حرفی که شنیده بود.هر دو دچار شوک شدیم .جداً من بودم که این حرف رو زدم. خب بعله من بودم هر چند خودم هم باورم نمی شد . شاید هم از خوردن قرص آرام بخشی بود که خورده بودم که دچار بی حسی شده بودم و حالا داشتم گفتگوی درونی ام را با صدای بلند می گفتم و ادامه دادم ادامه دارد …

ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:1,979بار , ارسال شده در : 6ام اردیبهشت, 1393; ساعت : 6:00 ق.ظ
تعداد نظرات : ۰
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
  • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
  • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
  • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



جستجو
مدیریت
سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
بازدید از سایت