نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

آقای ولی الله پورقلی کپورچالی

در سیاست نامه آمده است، بهرام گور وزیری داشت که او را راست روشن می گفتند به او اعتماد زیادی داشت و مملکت را بدست او سپرده بود و خود شب و روز به تماشای طبیعت و شکار و عیش و نوش مشغول بود یک روز این وزیربه مقام امنیّتی شهر گفت: که مردم از زیادی عدل ما بی ادب و جسور شده اند اگر تنبیه نشوند ترسم خرابی ببار آورند، پادشاه که مشغول عیش و نوش بوده و از مردم غافل است قبل از اینکه تباهی پیش آید تو باید آنها را تنبیه کنی، همانطور که میدانی تنبیه دو جنبه دارد: بدان را ازبین بردن و نیکان را مال ستاندن، پس هر که را گفتم تو بگیر و به دستور من تنبیه کن. پس هر که را که مقام امنیتی بازداشت میکرد راست روشن رشوه ای از او می گرفت و میگفت تا رهایش کنند و اگر رشوه نمیداد دستور میداد تا زندانیش کنند تا اینکه هر کس که در مملکت مالی و اسبی و غلامی و کنیزی نیکو و یا ملکی و زمین زراعتی خوب داشت همه را گرفت و مردم بیچاره شدند و سرشناسان همه آواره شدند و در خزانه دولت نیز چیزی جمع نمی شد.
روزگاری گذشت تا بهرام گور را دشمنی پیدا شدا و خواست که سپاه را بخششی کند و به سمت دشمن فرستد به خزانه رفت چیزی درآنجا نبود از سرشناسان و روسای شهرها و روستاها پرسید گفتند که چند سال است که خانه و املاک خود را رها کرده و به ولایت دیگر رفته اند، گفت چرا؟ گفتند نمیدانیم و از ترس وزیر چیزی نگفتند.
بهرام گور از این قضیّه ناراحت بود و نمی دانست که اشکال کار در کجاست روزی سوار براسب تنهایی سر به بیابان گذاشت تا طلوع آفتاب حدود شش هفت فرسخ رفته بود گرمای آفتاب زور آورده و تشنگی بر او غالب شد به صحرا نگاه کرد دودی از دور دید و روی به آنجا آورد چون نزدیک شد رمه گوسفندی دید که همه خوابانده و خیمه ای برپا شده و سگی را بردار کرده بودند تعجب کرد به نزدیک خیمه رفت مردی از خیمه بیرون آمد و به او سلام کرد و غذایی که داشت پیش او آورد ولی او را نشناخت بهرام گفت قبل ازاینکه چیزی بخورم مرا از حال این سگ آگاه کن. آن مرد گفت: این سگ امین من در رمه داری بود و با ده مرد می جنگید و هیچ گرگی از ترس او جرئت نزدیک شدن به گوسفندان را نداشت و خیلی وقت ها من دنبال کاری به شهر میرفتم و روز دیگر میآمدم او گوسفندان را به چرا می برد و روز دیگر بسلامت می آورد مدتی بدین منوال می گذشت روزی گوسفندان را شمردم چندین گوسفند کم بود و روزهای بعد نیز هرروز چند گوسفند کم میشد اینجا هیچ دزدی نبود و بهیچ وجه نمی دانستم چرا گوسفندانم هرروز کمتر می شوند حالا کارم به جایی رسیده که وقتی مامور مالیات آمد و مثل گذشته از من مالیات خواست چون چیزی نداشتم آن باقیمانده رمه را بابت مالیات گرفت، اکنون من چوپانی آن شخص را میکنم.
این سگ با ماده گرگی دوست شده بود و من بی خبر از کار او، روزی برای تهیّه هیزم به دشت رفته بودم چون برمی گشتم از بالای تپّه رمه را دیدم که در حال چریدن است و گرگی رو به سوی رمه کرده است و من از دور تماشا میکردم چون سگ، گرگ را دید پیش او آمد و دم جنبانید و … سپس به گوشه ای رفت و خوابید گرگ به میان رمه رفت یکی از گوسفندان را گرفت و پاره کرد و خورد و سگ هیچ کاری نکرد من چون این را دیدم دانستم که اشکال کار من کجاست پس سگ را گرفته و بردار کردم.
وقتی بهرام گور از آنجا برگشت همه اش در این فکر بود تا اینکه از فکرش گذشت: رعیّت ما رمه ما هستند و وزیر ما امین ما و اوضاع مملکت سخت آشفته است و از هرکس می پرسم راست نمی گوید پس باید درمورد رعیّت و راست روشن تحقیق کنم.
چون به جای خود بازگشت ابتدا صورت وقایع بازداشت شدگان را خواست سرتاسرلیست وقایع پر بود از سرزنش راست روشن و دانست که او با مردم به خوبی رفتار نکرده و بیدادگری کرده است، گفت: این راست روشن نیست بلکه دروغ و تاریک است.
و گفت من این وزیر را قویدست کرده ام که مردم او را باین شکوه و جلال می بینند و از ترس او جرئت سخن گفتن با من را ندارند چاره کار در این است که فردا او به نزد من آید ابروی او را پیش بزرگان ببرم و دستور بازداشت او را بدهم و بگویم که زنجیری به پا او نهند، و آنگاه زندانیان را پپش خود بخوانم و احوالشان را بپرسم و نیز بگویم که جار کنند ما راست روشن را از وزارت معزول و باز داشت کرده و دیگر شغلی به او نخواهیم داد هرکه از او ستمی دیده و شکایتی دارد بیآید وضعش را به ما بگوید تا رسیدگی شده و حقّش داده شود چون مردمان این را بشنوند به حقیقت سخن میگویند وبرما معلوم میگردد اگر با مردم خوب رفتار کرده باشد و مال مردم ناحقّ نگرفته باشد مردم از او تشکّر می کنند من هم از او قدردانی کرده و شغلش را به او بازمی گردانم و اگر برخلاف این باشد او را مجازات می کنم.
پس روز دیگر بهرام گور بار داد بزرگان پیش او رفتند و وزیر هم آمد و به جای خویش نشست بهرام رو به او کرد و گفت: این چه اضطراب است که در مملکت انداخته ای و لشکر را بی توشه میداری و رعیّت را زیر و رو کرده ای تو را گفتیم که ارزاق مردم را به وقت خویش برسان و از آباد کردن ولایات فارغ مباش و از رعیّت جز مالیات حق دیگری مستان و دخل و خرج خزانه را تنظیم نمایی، اکنون نه در خزانه چیزی میبینم نه لشکر مجهز است نه رعیّت برجای مانده است. توفکر میکنی من به عیش و نوش و شکار مشغول بوده و از کار مملکت و احوال رعیّت غافلم؟
فرمود او را دستگیر کرده و در خانه ای برده و زنجیری به پای او ببندند و منادی کنند که ( سلطان راست روشن را از وزارت معزول کرده و بر او خشم گرفته و دیگر شغلی به او نخواهد داد به هر کس ظلمی کرده بی هیچ ترس و واهمه ای به درگاه ما آمده و حال خویش باز گوید تا به دادش رسیدگی شود) و فرمود تا در زندان را باز کرده و زندانیان را پیش او آوردند و از یکایک شان پرسید که به چه جرمی باز داشت شده اند؟
بیشتر از هفتصد نفر زندانی بودند که کمتر از بیست نفر جانی و دزد و مجرم بودند، و بقّیه از جمله کسانی بودند که وزیر آنها را به طمع مال و ظلم ناحقّ زندان انداخته بود وقتی منادی سلطان را مردمان شهر و نواحی شنیدند تعدادی زیادی هم به تظلّم خواهی آمدند. چون ایشان این همه ظلم و ستم و بیدادگری را دید گفت فساد این مرد بیش از آنست که بتوان فکرش را کرد، دستور داد به منزل ایشان بروند کیسه های چرمی مخصوص اسناد او را بیآورند و منزلش را مهر و موم کنید معتمدان رفتند و چنین کردند و اسناد را آوردند در میان اسناد نامه ای بود که پادشاهی به راست روشن نوشته بود که خروج کرده و قصد مملکت بهرام گور را کرده است و نامه ای به خط ایشان یافتند که برایش نوشته بود چرا سستی میکنید من زمینه را آماده ساخته ام سران لشکر را منحرف کرده و به بیعت آورده ام به شهرهای بزرگ گمارده ام و لشکر را بی ساز وبرگ کرده ام رعیّت را بی توش ضعیف کرده ام من از این مرد ناامنم میدان خالی است هرچه زودتر شتاب کنید قبل از آنکه از خواب غفلت بیدار شود مملکت را تسخیر کنید.
چون بهرام گور این نوشته ها را دید گفت این دشمن را او فریب داده و به من تحمیل کرده است و مرا در دشمنی و بد ذاتی او هیچ شکی نیست، گفت تمام مال و ثروت او را مصادره کرده به خزانه بیآورید کنیزان و غلامان او را بگیرید و چهار پایان و هرآنچه که از مردم به رشوه و ظلم و ناحقّ گرفته است ضبط کنید و دستور داد تا ملک ها و باغات او را فروختند و به مردم و مدّعیان دادند و سرای و خانه او را با زمین هموار کرده و ازبین بردند.
آنگاه فرمود تا درمحل خانه اش داری بلند برپا کنند و سی دار دیگر نیز کنار آن بزنند اول او را بردار کنند همچنانکه آن مرد سگ را بردار کرده بود و کسانیکه با او بیعت کرده بودند همه را بردار کنند و هفت روز منادی کنند که این جزای کسی است که در مورد ما اندیشه بد به خود راه داده و با ما مخالفت کند.

.

ارسالی: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:4,209بار , ارسال شده در : 26ام آذر, 1394; ساعت : 11:18 ق.ظ
تعداد نظرات : ۲
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • فاطمه پورقلی گفته: ۰۸:۵۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۴

    با سلام ،از اینکه مطالعات خود را بصورت خلاصه به اشتراک میگذارید تا ما هم با این فرصت کم از آنها استفاده کنیم و به دانش خود بیافزاییم ، ممنون ومتشکر ،اعتماد زیادی به وزرا در طول تاریخ به چشم میخورد.وچه بسا پادشاهانی که تا آخر متوجه نشدند و به تباهی رفتند .ولی در این مورد خوشبختانه با تفکر به جا وبه موقع جلویش گرفته شد و راست روشن به چپ ظلمت تبدیل شد ، بیچاره مردمان بی گناهی که تاوان گناهان حاکمین خود را دادند ودر طول تاریخ میدهند…..

  • ولی الله پورقلی گفته: ۱۰:۰۷ - ۱۳۹۴/۱۱/۷

    فاطمه جان سلام
    از اینکه فرصت کرده و مطالب را خوانده و نظرداده اید تشکّر میکنم

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت