نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

آقای ولی الله پورقلی کپورچالی

 

وقتی سیکل اول دبیرستان را درکپورچال تمام کردم، باید برای ادامه تحصیل به تهران یا رشت یا بندر انزلی ویا به رضوانشهر ( که آنوقت رضوانده میگفتند ) می رفتم چون در کپورجال سیکل دوم نداشتیم. هرکدام از دوستان و همکلاسی ها به تناسب وضع خانوادگی ویا وضع مالی خود برای ادامه تحصیل به یکی از شهرهای فوق الذکر رفته بودند. ( به تنهایی یا همراه خانواده ) قابل ذکر است که فاصله ما تا بندرانزلی ۲۰ کیلومتر وتا رضوانشهر ۱۰ کیلو متر بود. که رفت وآمد در آن وقت بطور روزانه به بندر انزلی مشکل بود. در نتیجه یک دوچرخه دست دوم برایم خریدند، تا بوسیله آن به رضوانشهر رفت وآمد وتحصیل نمایم. در ابتدای رضوانشهر یک دبیرستان بزرگ بود که فقط رشته طبیعی داشت.
این مدرسه از طرف جنوب به جاده انزلی – استارا واز طرف شرق به بیمارستان آنجا واز طرف غرب به اداره پست ویک داندانزشکی محصور وبوسیله سنگهای سبز که از کوههای اطراف بریده بودند به ارتفاع دومتر حصارکشی شده بود و ازطرف شمال که هیچ حصاری نداشت به طرف جنگل و رودخانه و در نهایت به دریا مشرف بود. و برای اوقات فراغت ودررفتن از کلاس درساعات ادبیات و ورزش سرگرمی جالبی بود، در حالیکه این دو بیشتر به درد زندگی می خورد.
یکی از مشکلاتی که در آن مدرسه داشتم ثبت نام اول سال بود، چون ما را که از راه دور آمده بودیم به سختی می پذیرفتند و با هزینه بسیار سنگین ثبت نام می کردند، مثلاً همکلاسم که با پرداخت ۲۰- ۱۵ تومان ثبت نام کرده بود از من ۲۰۰- ۱۵۰ تومان میخواستند. و من قادر به پرداخت این پول نبودم و هفته ها طول می کشید تا در مدرسه ثبت نام نمایم. وقتی میخواستم پول کمتری بدهم مدیرمیگفت باید تا مهر صبر کنید. اول مهر که می رفتم و قضیه را عنوان می کردم باز می گفتند چند هفته ای صبر کنید تا همه ثبت نام کنند اگر جای خالی بود شما را ثبت نام می کنیم . سال اول که از آبان ماه به مدرسه رفتم و در سال های بعد به دلیل آشنایی با مدرسه ومعلمین بعد از چند هفته مدرسه رفتن تازه کار ثبت نامم به اتمام میرسید.
مشکل دیگر من در این مدرسه رفت و آمد در روزهای بارانی و برفی بود که باید با مینی بوس یا سواری رفت و آمد میکردم کرایه مینی بوس در روزهای عادی ۵ ریال وسواری ۱۰ ریال بود ولی در روزهای برفی وبارانی که مینی بوس گیرنمی آمد و کرایه سواری را هم ۲۰- ۱۵ ریال می گرفتند.
یکی از روزها وقتی ساعت یک بعد ازظهر از مدرسه تعطیل شدیم کم کم برف می بارید. آنروز ما دو نفر بودیم بعد از نیم ساعت یک سواری آمد و کرایه را دو تومان خواست ما خواستیم ۱۵ ریال بدهیم ولی سواری پر کرد و رفت وبعد از نیم ساعت سواری دیگر آمد و بیشتر خواست باز ما مقاومت کردیم و رفتیم ناهار خوردیم. و دونفری یک پرس آبگوشت خواستیم، طرف هم یک کاسه و یک قاشق وچنگال داد. مجبور شدیم یک نفر با قاشق ویک نفر با چنگال بخوریم، خصوصاً اینکه رفیقم تلیت وگوشت کوبیده دوست نداشت مقداری نان با گوشت ونخود را با چنگال خوردیم و دو باره به سر خیابان آمدیم. حالا دیگر برف بیشتر شده بود و هوا هم کم کم تاریک میشد، ماشین به ندرت گیر می آمد و قتی هم که می رسید از شهرک ها و روستاهای بالادست پر شده بود. آنقدر سرپا ایستاده بودیم که دست و پایمان یخ زده بود. خلاصه نزدیک به آخر شب یک مینی بوس قراضه لک لک کنان رسید و حسابی هم پر بود و جای نفس کشیدن نبود و ما به زحمت با کرایه چند برابرسوار شدیم. مینی بوس از نوع بنز سقف کوتاه بود و اگر جا برای نشستن نبود باید تا مقصد دولا می ایستادیم، وما هم با گردن خم شده و خسته و کوفته و سرپا نزدیک به ساعت یازده شب به منزل رسیدیم. در حالیکه صبح ساعت ۷- ۶:۳۰ دوباره باید به مدرسه می رفتیم. جالب اینکه در داخل مینی بوس یک چراغ خوراک پزی بود که راننده دست خود را با آن گرم میکرد. و مینی بوس در بالای سر راننده سوراخ بود و آب به سر و گردن راننده بیچاره می ریخت برادر راننده که شاگردش محسوب میشد هر چند وقت سرش را با یک لنگ قرمز خشک می کرد.
یکی از چیزهای بامزه ای که یادم هست اینکه یک روز صبح که به کلاس رفتیم روی تخته سیاه با گچ نوشته بودند ” کندی را در دالاس ترور کردند ” علت این خبر جالب هم این بود که یکی از بچه های کلاس خیلی شبیه کندی بود و از طرفی می گفتند کندی در حکومت ایران دخالت دارد و طراح شش اصل انقلاب شاه و تقسیم اراضی در ایران ایشان بوده است. جالب اینکه تا چند ماه هر روز این جمله را هرکس اول به کلاس می رسید می نوشت تا معلم می آمد و پاک می کرد. تا اینکه بعد از چندی جای این جمله را اخبار مهم مملکتی گرفت. چون آن سال ها اخبار سانسور می شد وسالهای خفقان بود مهمترین اخبار سیاسی را که حتی در رسانه های ایران برملا نشده بود شبها بی بی سی خبر داده و اول صبح در تخته سیاه نوشته بودند وما با اطلاع می شدیم، مثل شلوغی های تهران، اعتصابات بازار تهران و قم، ترور حسنعلی منصور وزیر کشاورزی وقت و…
یک روز قرار شد مدرسه را دو وقته کنند، یعنی صبح وبعدازظهر، که همه ما عزا گرفتیم. چون آنوقت غذا آوردن به مدرسه باب نبود و رفت و آمد هم روزی دوبار با این راه طولانی مشکل بود. مثل حالا نبود که یک ساندویچ یا کیک وشیری تهیه کرده و بخوری، اصلاً امکاناتی نبود. باید به رستوران میرفتی وغذا میخوردی آنهم با امکانات محدود ومنوی مشخص و ناسالم، تازه ما از عهده هزینه آن برنمی آمدیم و شاید هم بلد نبودیم. چون بچه خانه بودیم همیشه چیزی جلوی ما گذاشته اند وما خورده ایم. بخاطر این دو وقته شدن مدرسه ما اعتصاب ها کردیم. بچه ها روی تخته سیاه در این مورد اشعارها نوشتند، یک شعری که دوستم به این مناسبت گفته بود دو بیت و ترجیع بند آن چنین است:
یک عده از کپورچال یک عده از دینا چال 
یک عده از مهاباد جمعی ز تازه آباد
( از راه دور آییم ما لخت و عور آییم )
و عریضه ها به مدیر و ناظم مدرسه دادند.خلاصه بعد از چند هفته، زمان مدرسه به حالت اول برگشت.
در این دبیرستان من اول توسط دبیر شیمی و بعد دبیر ریاضی و ادبیات مورد تشویق قرار گرفتم واز طریق آنها به مدیرمدرسه معرفی شدم بعد از این دیگر آن سخت گیری اول در مورد ثبت نام و ورود وخروج من نبود. ولی در کلاس ششم وقتی برای امتحان ورزش نزد معلم ورزش رفتم به من نمره ده داد و گفت من تو را اصلاً نمی شناسم. پیداست که در فعالیت های ورزشی شرکت نداشته ای. وقتی اصرار کردم از من امتحان ورزش بگیرد گفت ملاک شرکت در فعالیت های ورزشی است واین ده نمره به خاطر امتحانی است که داده ای. بعد گفت روز دیگر بیآیم تا با دبیران دیگر مشورت کند. روز بعد که دوباره مراجعه کردم با مشورت دبیران دیگر درحالیکه همه نمرات دروسم کمتر از ۱۸- ۱۷ نبود نمره ۱۳ را در پشت کارنامه سال آخر دبیرستانم درج کردند. حق با معلم ورزش بود چون من در ابتدای سال چهارم یک بار در دوی میدانی شرکت کردم ودر سال پنجم در گروه پینگ پنگ شرکت کردم و چند جلسه رفتم ولی در سال ششم اصلاً سر درس و تمرین ورزشی نرفتم و بچه ها می گفتند لازم نیست خودشان با توجه به دروس دیکر یک نمره ای رد میکنند و ما باید به فکر دروس دیگر باشم وخودمان را برای امتحانات آخرسال آماده کنیم در حالیکه کم مانده بود درس ورزش باعث رد شدن من در سال ششم دبیرستان شود.
یکی از تفریحات مان در مدرسه این بود که بعضی روزهای پنج شنبه که فردایش تعطیل بود و خیالمان از بابت آمدن فردا به مدرسه راحت بود با دوچرخه بجای آینکه برای آمدن به منزل مسیر مستقیم را طی کنیم یک مسیر بسیار طولانی را از میان جنگل و دهات های اطراف طی میکردیم وپس از بازدید از پنج شنبه بازار که در آن حوالی برگزار میشد و مزارعه اطراف و در نهایت از طریق چنگیران و سیاووزان وارد کپورچال میشدیم. دیدن آن مناظر برایم خیلی جالب و رویایی بود. در سال های آخر نیز تعدادی از بچه به من تاسی کرده از کپورچال به این مدرسه می آمدند اغلب در هوای خوب و بهاری با دوچرخه رفت و آمد می کردیم. با همه مشکلات روزهای خوشی داشتیم. به قول حبیب یغمایی که گفته است:
به روزگار جوانی درود باد درود
که دوره خوش من دوره جوانی بود

 

نویسنده: آقای ولی الله پورقلی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:3,635بار , ارسال شده در : 9ام فروردین, 1393; ساعت : 5:58 ق.ظ
تعداد نظرات : ۸
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • رحیم احمدجو گفته: ۰۹:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۹

    با سلام خدمت همولایتی عزیز
    بسیار جالب بود ، هرچند خاطرات شما خیلی سالها قبل از شروع خاطرات من در آن حوالی می باشد اما در بعضی از نکات این ماجراها مشابهتهایی با دوره هایی از زندگی من وجود دارد.پیاده آمدنتان در مسیر چابیجار که روزهای جالبی را در باغهای آنجاها برای چیدن کنس (ازگیل) و سیاکوتیس داشتیم.یادش بخیر

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۰:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۰

      سلام جناب احمد جوی عزیز
      با تشکر از اظهار نظر شما، این سیاه کوتیس را خوب آمدی
      ولی والی گیلی را فر اموش کردی. اما ما به های خوبی از مسیر می چیدیم.

  • الهام گفته: ۱۴:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۱

    نوشته های بی آلایش شما ضمن ذکر تمامی جزییات برایم بسیار جالب توجه است. شاید اگر روزی نوه های شما این نوشته را بخوانند فکر کنند از قدرت تخیل استفاده کرده اید. در س خواندن با قبول تمامی این مشکلات کجا و رفاه کنونی دانش آموزان کجا؟!
    نمره ۱۰ برای ورزش کسی که حداقل در روز ۲ * ۱۰کیلومتر دوچرخه سواری میکرده! و…
    حداراشکر که این سختیها به نتیجه رسیده و اکنون برایتان تبدیل به خاطره ای خوش شده است

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۵:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۲

      الهام عزیز
      از حضور و توجه شما سپاسگزارم
      امیدوارم تلاش شما هم ثمر بخش باشد.

  • مانی گفته: ۱۲:۴۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۲

    درس عبرتی باشد برای ما که در ناز و نعمت درس خوندیم و باز ناشکر بودیم .مثل همیشه تاثیر گذار

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۵:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۲

      مانی عزیز
      از توجه و اطهار نظرتان تشکر میکنم.

  • ناهید گفته: ۰۹:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۴

    با سلام ، قابل تحسین است ،بعد از سالها، سرنوشت همین مسیر را برای من هم رقم زد ولی دیگر از آن مصائب خبری نبود وشرایط بهتر شده بود البته فقط دوسال انجا خوندم بعد به انزلی منتقل شدم ،انسانها در شرایط سخت زندگی فولادیند که آبدیده میشوند وما دیدیم که چگونه فولاد آبدیده شد.متشکرم

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۲:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۷

      ناهید جان سلام با تشکر از نظر شما
      بقول یک شاعر (نیما-د) که در وب سایتش گذاشته
      و ما هم برداشتیم میگه:
      زندگی یک گل سرخ است پر از عطر، پر از خار، پر از برگ لطیف
      یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و خار و گل و برگ
      همه همسایه دیوار به دیوار همند

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت