نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

آقای ولی الله پورقلی کپورچالیلوازم خریداری شده در گنجه نزدیک تخت خواب همه متحدالشکل طبق دستور چیده شد ووسایل نافرم و گران قیمت یا اضافی مثل ریش تراش برقی ادکلن گران قیمت یا کتری برقی ممنوع بود وهرروز گنجه ها با وسایل داخل آن که درش باز بود با تخت خواب آنکادره و دیگر وسایل مورد بازدید افسران دسته قرار میگرفت و روند مصرف آنها در نطر گرفته میشد و اگر مصرف چیزی کم بود افراد مورد سئوال قرار میگرفتند، از روز اوّل کلاس های آموزش شروع شد صبح ها مراسم صبح گاهی و نظام جمع، سان و رژه و بعد از صبحانه کلاس های نظامی گری تئوری و بعد از ظهرها کلاس های عملی آنها یعنی آشنایی با اسلحه های مختلف و نقشه خوانی و از ماه دوم همراه این دروس کلاسهای معلّمی و تدریس در کلاس های چند پایه ای روستایی و بهداشت در روستا به آنها اضافه شد.
یکی از چیزهایی که روزهای اوّل به ما یاد دادند نحوه احترم گذاشتن به مافوق بود چون سردوشی نداشتیم باید یک پا را محکم به زمین کوبیده تا نظر افسر مافوق جلب شود سپس سر را به علامت احترام به طرف راست یا چپ میگرداندیم ما گاهی اوقات طوری به این کار اهتمام می ورزیدیم که باعث خنده افسر مافوق وهمراهانش میشد ولی بعد از چهار پنج هفته ای که گذشت در این طور مواقع یا خودمان را به ندیدن می زدیم یا به زور دستی بالا میدادیم، یک روز تعطیل که در پادگان بودیم در بین روز سه نفری میخواستیم به دستشویی برویم (یکی از اشکالات مهم این پادگان این بود که دستشویی و توالت با آسایشگاه ما حدود ۷۰۰-۶۰۰ مترفاصله داشت که اغلب شب ها به علت خستگی از این کار صرف نظر میکردیم) آن روز کلاه به سر نداشتیم دکمه های فرنچ مان باز بود و دمپایی بپا داشتیم در بین راه به سرهنگی برخورد کردیم که چند ستوان همراهشان بودند زیرلب گفتیم که این ها از کجا پیدا شدند و میدانستیم که این کار ما خلاف است و باید با کلاه و پوتین و لباس کامل به بیرون از آسایشگاه می آمدیم تصمیم گرفتیم که به چند متری ایشان که رسیدیم پا را کج کرده و از مهلکه بدر رویم ولی وقتی رد شدیم صدایمان کردند و گفتند چرا احترام ندادید؟ گفتیم ندیدیم، گفت مگر سرباز نباید پنجاه متری خود را دیده و درجات نظامی را تشخیص بدهد؟ یکی از ما گفت ببخشید ما لباس هایمان نا فرم بود شرمنده شدیم این بود که… گفت مگر نباید با لباس فرم از آسایشگاه بیرون آمد؟ چرا شما اینقدر بی انضباط هستید؟ چرا مقررات را رعایت نمیکنید؟ رو به افسری که همراهش بود کرد و گفت: ستوان اتیکت هایشان را بردارید باید تنبیه شوند اتیکت های ما را کنده با خود بردند. صبح روز شنبه که وقایع روز گذشته و تنبیهات و تشویقات را سرصف صبحگاهی می خواندند اسامی ما را خواندند و گفتند بعلت بی انضباطی و احترام نگذاشتن به افسران مافوق به مدت یکماه یک شب در میان در شیفت وسط نگهبانی بدهند و ما بمدت چند هفته پدرمان در آمد تا این مدت را سپری کردیم و هر وقت میخواستیم کسی را واسطه قرارداده تا این مشکل را بر طرف کنیم میگفتند ایشان افسر دژبان بوده و برای سرکشی به اینجا آمده بود و ما دسترسی به ایشان نداریم و این دستور خود ایشان هست و کسی نمیتواند نقص کند.
نگهبانی هایی که ما میدادیم یکی در آسایشگاه بود که خیلی مشکل نبود ولی در شیفت میانی که باید با لباس و پوتین می خوابیدیم وسط شب بیدارمان میکردند و بعد از دو ساعت نگهبانی دو باره میخوابیدیم اینجایش قدری اشکال داشت جاهای بعدی نگهبانی جلوی آشپزخانه و جلوی اسلحه خانه بود که جای پرت و ترسناک بود خصوصاً اسلحه ای که در دست می گرفتیم خالی یوده و فشنگ نداشت و آن موقع نیز زمان آرامی نبود. گروهان ما بقول خودشان بعلت بی انظباطی اغلب تنبیه میشدند و جریمه آن نگهبانی ماندن بود. صبح ها در مراسم صبحگاهی که همه پادگان در محوطه جمع بودند بعد از مراسم صبحگاهی آمار روز قبل را می خواندند: گروهان سپاه دانش بعلت بی انضباطی از جمله اعتراض به جیره غذایی، دیده شدن در محوطه با لباس نافرم، ادرار کردن درباغچه پشت آسایشگاه، خوابیدن سر شیفت نگهبانی، فرار از پادگان درشب به ترتیب زیر جریمه می شوند اسامی عده ای از ما را می خواندند و شیفت هایشان را مشخص میکردند و چند نفر را هم به زندان انفرادی داخل پادگان روانه میکردند چند نفری بودند که داری زن و بچّه یا نامزد بودند و منزل آنها نیز در تهران بود آنها اغلب شب ها از پادگان فرار میگردند و صبح زود برمیگشتند این کار خطر مرگ داشت چون ممکن بود پاسدارها نیمه شب از روی دیواربه آنها شلیک کنند ولی آنها این ریسک را به جان می خریدند.
یا پنج شنبه ها ظهر باید که به مرخصی می رفتیم گیر می دادند که رژه تان این هفته خوب نبوده باید پنج شنبه و جمعه در پادگان مانده تمرین رژه و مشق نظام کنید. یک روز جمعه بعد از رژه گفتند هوله هایتان را بردارید تا به حمام برویم و این حمام سه سوته هست و سربازها اینجا حمام می کنند یعنی با یک سوت لباس درآورده با یک سوت دوش گرفته و با یک سوت لباس می پوشید بعد با سوت یک، دو، سه، چهار، بدو به طرف حمام رفتیم حمام سربینه بزرگی داشت با یک سوت ممتد کفشها را درآوردیم با یک سوت ممتد همه لباس ها را در آوردیم با سوت بعدی وارد حمام شدیم که محوطه مربع شکلی بود که حدود بیست دوش داشت با سوت اوّلی زیر دوش ها رفتیم با سوت بعدی دوش را عوض کرده صابون زدیم وبا سوت بعدی خودمان را شسته وارد سربینه شدیم با سوت بعدی لباس پوشیده و با سوت آخر به صف شدیم کلاً شاید استحمام دو دقیقه طول نکشید بعداً فهمیدیم این هم خودش یک تنبیه بود، همه این عملیّات توسط سرگروهبان ها اجرا میشد. مرتّب داد میزدند: یا الله، زود باش، بدو، جا ماندی، دست و پا چلفتی وغیره و از این به بعد دیگر مدل سه سوته باب شد، غذا خوردن سه سوته، باز و بسته کردن اسلحه ها سه سوته، بشین و پاشوی سه سوته، مرتّب کردن تخت خواب سه سوته و لباس پوشیدن وبه صف شدن سه سوته و غیره البته نه همیشه بلکه در مواقع تنبیه و تمرین.
کارهای ما در پادگان بعد از بیدار باش و قبل از رفتن به برنامه صبحگاهی مرتّب کردن تخت خواب، برس کشیدن کف آسایشگاه، واکس زدن و برق انداختن کف آسایشگاه بود که صبح اول وقت کار شاق و کسل کننده ای بود روزی یکی از دانشجویان دانشکده افسری که دوستم بود در پادگان به دیدنم آمد وقتی ازش سئوال کردم شما هم این کار را انجام میدهید گفت ما علاوه بر این کارها گل هم به کف آسایشگاه می اندازیم یکی از روزها من نیز این کار را کردم یعنی بعد از تمیزکاری وبرق انداختن کف محوطه تختخوابم کهنه را مشت کرده محل تقاطع موزاییک ها و وسط آنها را با کهنه یک پیچ دادم که بصورت گل های زیبایی در آمد و از دور بسیار خودنمایی میکرد وقتی افسر دسته صبح برای بازدید آمد ضمن اینکه مرا تشوق کرد به یچه ها گفت خوب نگاه کنید از فردا همه باید این کار را انجام دهید وقتی ایشان رفت مثل فیلم های کارتونی بچّه ها برسرم ریخته تا جا داشت مشتمالم دادند که ما کم درد سر داشتیم تویکی هم به آن اضافه کردی؟
یکی از کارهایی که بعهده من در آنجا گذاشته می شد مسیولیّت آشپزخانه بود یعنی هر پانزده روز ۲۴ ساعت من مسئول آشپزخانه می شدم یعنی تحویل گیری مواد اولیّه و نطارت برپخت و تقسیم غذا بعهده من بود و یک معاون هم از بچّه های ما برایم انتخاب میکردند مواد اولیّه که از انبار تحویل می گرفتیم همه خوب بودند باستثناء گوشت که خارجی و گوسفندی مرینوس و تاریخ ذبح آن چند سال قبل بود که غذا را چرب و بد مزه میکرد و آشپزها که کادر ثابت پادگان بودند در پخت غذا دقّت لازم را نمی کردند اشکالات غذای آنجا بشرح زیر بود که اغلب مورد اعتراض ما بود: هفته ای دوبار راگو میدادند که شامل گوشت ولوبیا وهویج و رب گوجه و آلو و غیره بود و می گفتند خیلی مقوّی است ولی بچّه ها به غذاهای ساده عادت داشتند و کسی لب به آن نمیزد که سربازها و کارآموزان پلیس میآمدند و میبردند و ما گرسنه میخوابیدیم آن بیچاره ها که اغلب ما میدیدیم فقط آش میخوردند و اعتراض نمی کردند دوّم عدس پلو با گوشت و کشمش بود که باب میل بچّه ها نبود چون عدسش پخته نبود و به آن ساچمه پلو می گفتند سوّم حلوایی که برای صبحانه میدادند شکر و روغن و آرد را خوب مخلوط نمیکردند و هر گوشه اش یک رنگ و یک مزه میداد چهارم عدسی یا لوبیای پخته ای که میدادند خوب پخته نبود، پنجم تخم مرغ صبحانه را به نام تخم مرغ عسلی نپخته میدادند وقتی اعتراض میکردیم میگفتند یک ریال بدهید بوفه تخم مرغ ها را عوض کنید و پخته بگیرید که بنظرم با آنها تبانی کرده بودند این بود که ما را ناظر کانتین انتخاب میکردند تا درپخت غذا و تحویل گیری مواد اولیّه آن نظارت کنیم. تا اعتراضات کمتر شود، آنوقت ها چلومرغ چیز نایاب وشیکی بود و آنرا هفته ای یک بار روزهای پنج شنبه ناهار میدادند همان زمان که بچّه ها تمایل داشتند قبل از خوردن ناهار پادگان را ترک کنند، بعدها که خیلی اعتراض شدید تر شد راگو را به هفته ای یکبار تقلیل داده و در اواخر دوره به پیشنهاد ما جای آنرا با چلو مرغ عوض کردند یعنی ظهردوشنبه چلومرغ و ظهر پنج شنبه راگو دادند، درنتیجه همه پادگان را ترک میکردند و راگو را دست نخورده سرباز ها میبردند.
اواسط ماه چهارم خدمت بودیم بخشنامه ای آمد مبنی براینکه دانشجویان سپاه دانش تا ۱۵ روز دیگر باید خود را به آموزش و پرورش استان های مختلف جهت تقسیم و خدمت در روستاهای آن منطقه معرفی نمایند.( گیلانی ها استان خراسان) آنها گفتند حداقل یک هفته باید به مرخصی بروید پس وقتی نمانده درنتیجه طوری برنامه ریزی گردند که دوسه روز برای کوهپیمایی و نقشه خوانی درشب و تیر اندازی با اسلحه ها مختلف در کوهستانهای اطراف تهران دو سه روز برای برگزاری امتحانات و دو سه روز هم برای جشن سردوشی و نصب درجه و رژه آخر دوره و تسویه حساب، چون درآنجا زمان خیلی به کندی سپری می شد این مدت باقیمانده بسرعت برق گذشت.
.
نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:2,969بار , ارسال شده در : 14ام فروردین, 1394; ساعت : 11:50 ق.ظ
تعداد نظرات : ۸
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • مازیار گفته: ۲۱:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۸

    با سلام و تشکر از نوشته دلچسب و زیبای شما. دیدن کلیپ با آدرس زیر که مرتبط با خاطرات سربازیست خالی از لطف نیست

    لینک کلیک کنید

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۲

      مازیار جان سلام
      باتشکر از نوشته هایت کلیپ ها نیز جالب بودند ولی چرا می گفت نازی همدم من، آنجا نازی دیده نمی شود همدم سربازها تفنگ است و یوزی، باید می گفت یوزی همدم من.

  • مانی گفته: ۱۴:۵۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۹

    بیگگگگگ لایکککککک:-D

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۲

      dear mani thak you so much
      مشکل شما را میدانم با موبایل بیش ازاین نمی توانی بنویسی.

  • ناهید گفته: ۰۸:۳۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۷

    با سلام ،خاطره جالبی بود . مهم اینه که ،خداوند رحمان در شرایط های دشوار شما را در پناه خود حفظ کرده از این جهت شاکرم .خداوند همیشه پشت وپناهتان باشد.
    اما خودمانیم، شوخیهاتان با مازیار جان ومانی عزیزخیلی بامزه بود . برام یاد آور حرف ها وشوخی های جالب همیشگی تان شد ،زنده باشید انشاالله . :)))

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۶:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۸

      ناهید جان سلام
      ازاینکه خاطرات سربازی مرا خوانده و مطالبی نوشته اید متشکرم
      و از آنجاییکه برای سلامتی من همیشه دعا می کنید سپاسگزارم
      من نیز همیشه برای همه شما و کلّ خانواده دعاگو هستم

  • الهام گفته: ۰۹:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۲/۲

    سلام
    بعید میدانم جوانان امروزی بتوانند این شرایط را تحمل کنند. گرچه تا جایی که من دیده ام باوجودیکه سربازی برای هرکسی جزو سختترین سالهای عمر. می باشد, سرشار از تجربه و خاطره های شیرین بسیاری نیز بوده که تحمل سختی ها را اسانتر کرده است.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۲/۳

      الهام عزیز سلام
      نوشته اید که فکر نمیکنید جوانان امروز بتوانند چنین شرایطی را تحمّل کنند. انسان در هر شرایطی مجبور است خود را تطبیق دهد همین جوانان بودند که در زمان جنگ تحمیلی با یک فراخوان به جبحه ها ریخته و ندون جنگ افزار مناسب و لباس و غذای کافی جنگیدند و پیشرفت کردند و شهید شدند و وصیت نامه هایی نوشته اند که از مردان مسن و عارف و فاضل بعید به نظر میرسد و بقول معروف ره صد ساله را یک ساله پیمودند و حالا هم عده زیادی برسر مرزها نگهبانی داده و مهارتها از خود بخرج می دهند و حتی در این راه شهید میشوند تا وطن را از حمله اشرار حفظ نمایند،خدا توفیقشان دهد. ازشما هم متشکرم

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت