نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

 

بالاخره تصمیمم را گرفتم،یک چیزهایی شنیده بودم که اکر بتوانم خودم را تا بندر عباس برسانم حتماً یک کاری پیدا خواهد شد. دیگر تاب ماندن در محل را نداشتم ، به نانوا و بقال و چند نفر دیگر بدهکار بودم و روی روبرو شدن با آنها را نداشتم و از طرف دیگ دیدن بچه های گرسنه ام را نداشتم و از طرف دیگر دیدن بچه های گرسنه ام بیشتر اذیتم می کرد. دیر وقت می آمدم خانه تا بچه ها خوابیده باشند و چشم شان به دستهای خالی من نیفتد می رفتم کنار ساحل و آنجا می نشستم و به صدای آرام وگاهی مواج دریا گوش می سپردمو نگاهم را می دوختم به دوردستها و جز تاریکی دریا و تاریکی زندگیم چیزی دیده نمی شد.زنم نگران بود ،می گفت این همه راه طولانی را بروی و کاری گیر نیاوری آنوقت چه کار می کنی، باز اینجا باشی همه می شناسنت و شاید بتوانی کاری بدست بیاوری. گفتم نه دیگر امکان ماندن نیست اصلاً نمی توانم بروم بازار به همه بدهکارم نه حتماً بایست بروم می گویند آنجا کار هست.
رفتم سراغ احمد برادر زنم و موضوع را گفتم، گفتم مواظب بچه هایم باشد و کمی هم پول برای هزینه سفر بدهد.پرسید درست فکرهایت را کرده ای ، من حرفی ندارم من حواسم به آنها خواهد بود هر تصمیمی هم که می گیری به عاقبتش هم فکر کن.
صبح زود در حالی که باران به شدت می بارید رفتم سر جاده ، سوار اولین مینی بوسی که به طرف انزلی می رفت سوار شدم و رفتم میدان اصلی شهر و از گاراژ تی بی تی سوار اتوبوس شدم و حرکت کردم به طرف تهران.باران همچنان می بارید و اشک در چشمهایم جمع شده بود .صبح وقتی از خانه زدم بیرون بچه ها هنوز خواب بودند ، زنم که اشکهایش مانند بارانی که می بارید از چشمانش سرریز شده بود فقط نگاهم می کرد،نگاهش طوری بود که انگار آخرین باری است که دارد مرا می بیند،یک آن ته دلم خالی شده بود و بدون آنکه چیزی بگویم با نگاهم خداحافظی کردم و آمدم بیرون ، وقتی به در مسجد رسیدم ته قبرستان نگاهم به گنبد آقا سید ابراهیم افتاد سلامی کردم و گفتم خودت پشت و پناهم باش و آبرویم را نزد خانواده ام حفظ کن.
حدود ساعت ۳ بعداظهر به تهران رسیدم ،نصفه نانی را که همراهم آورده بودم گرسنه ام شده بود باید حواسم به پولم باشد.پرسان پرسان گاراژ ماشینهای بندر عباس را پیدا کردم و برای ساعت ۸ شب بلیط گرفتم.بار اول بود که از انزلی آمده بودم بیرون و راه طولانی بندر عباس و وقتی عصر روز بعد به بندر عباس رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم هرم گرما به صورتم خورد و از همان اول عرق از سرو رویم روان شد و گرسنگی هم کم کم داشت اذیتم می کرد ،چاره ای نبود یک ساندویچ تخم مرغ گرفتم و حریصانه شروع به گاز زدن به آن کردم وقتی اولین لقمه را فرو دادم معده ام درد گرفت و دوباره با لذت وولع شروع به بلعیدن کردم نه خوردن.بعد رفتم سمت بندر.شلوغ بود و با تاریک شدن هوا و کم شدن گرما خانواده ها برای گردش آمده بودند برای هواخوری.آدمهای مثل من زیاد در گوشه و کنار بندر ولو بودند و از بعضی ها برای کار پرس و جو کردم و فهمیدم باید چه کار کنم.مقوائی پیدا کردم و گوشه خلوتی پیدا کردم و دراز کشیدم و افکارم رفت به خانه و پیش بچه ها .آلان چه کار می کردند چیزی خورده بودند ،در همین افکار بودم که خوابم برد.
صبح زود بلند شدم ورفتم سمت بندر ،شلوغ بود و خیلی ها برای کار آمده بودند.به من هم کار دادند با حقوق خوب و در بندر ، خیلی خوشحال بودم.در آن گرما و سختی کار از خوشحالی انرژی زیادی پیدا کرده بودم و به این فکر می کردم که وقتی اولین پول را برای بچه ها بفرستم چه حال خوبی پیدا خواهند کرد…..

ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • شاهرخ از تبریز گفته: ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۷

    با سلام.باز هم مثل همیشه عالی بود.بهتره این داستانهای کوتاه را به یک رمان تبدیل کنید.مخاطب زیادی خواهد داشت.

  • رحیم احمدجوی کپورچالی گفته: ۰۸:۱۲ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۸

    با سلام و تشکر از شما دوست و همولایتی عزیز بابت اظهارنظرتان.تمامی نوشته های مندرج در این سایت گوشه هائی از رمان نوشته نشده من می باشد.رمانی که چندین بار در مقاطع مختلف تا چندین صفحه هم نوشته شد اما ادامه پیدا نکرد که این داستانها تعدادی از فهرستهای مشخص شده آن رمان می باشد که مشخص نیست در چه زمانی به صورت جدی شروع به نوشتنش کنم.بهانه ها زیاد است اما خب بهانه است نه دلیل.اما قرار گرفتن این داستانها و همت برای نوشتنشان در این سایت را مدیون مدیریت محترم این سایت می باشد .شاد و سلامت باشید.

    • مدیر سایت گفته: ۲۱:۱۰ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۸

      آقای احمد جوی عزیز بنده از شما بخاطر همکاری با سایت بسیار سپاسگذارم امیدوارم بزودی بتوانید رمانتان را چاپ نمائید
      موفق و سربلند باشید

  • نادر وطنخواه گفته: ۲۱:۳۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۷

    جناب احمد جوی عزیز سلام
    هر موقع دست به زانو گرفتی و بلند شدی بدان که آغازی است برای یک موفقیت .پس یا علی بگو و شروع کن . موجب افتخار ما خواهی شد.

    • رحیم احمدجو گفته: ۱۴:۱۲ - ۱۳۹۱/۱۲/۸

      با سلام و عرض ارادت خدمت دوست عزیزم.ممنون از شما بابت تشویق و قوت قلب دادنتان

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت