نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

دوستان جدید(۸)
… بعد از کلی درازکش کردن وخاک و خلی شدن به محل استقرار دسته بهداری رسیدیم . همانطوریکه در قسمت قبلی عرض کردم حد فاصل رود کرخه تا محل استقرار واحدهای گروهان ارکان(خمپاره ۱۲۰میلی متری، دسته بهداری، دسته شناسایی، دسته ۱۰۶) پوشیده از درختهای گز و برخی درختان بومی منطقه بود . فاصله محل استقرار بهداری تا واحدهای پیاده از۸۰۰متر تا۱۲۰۰متر متغیر بود .بعد از اتمام جنگل تپه های خاکی شروع میشد که در ابتدای آن واحدهای گروهان ارکان و ودر لابه لای تپه ها دسته های پیاده مستقر بودند. دسته بهداری دو سنگر گروهی داشت که اولیبا گنجایش شش نفر با ابعاد ۵/۲در۴مترچسبیده به اولین تپه با استفاده از کیسه های خاک برای دیوار و تراورز و ایرانیت و نایلون که روی آن را با خاک پوشانده بودند بعد از اتمام جنگل ساخته شده بود و در آن سربازان مستقر و محل استراحت آنان بودو سنگر دیگری در فاصله ۱۰متری سنگر اولی که دو سوم آن با قرار دادن دو تخت سربازی و چند قفسه که عمدتاً با جعبه مهمات ساخته شده بودند به عنوان اورژانس و یک سوم دیگر آن به عنوان استراحتگاه پزشکیار و یک سرباز همراهش استفاده میشد.
….. نزدیکی سنگر بهداری به خط اول موجب شده بود که این محل مدام زیر آتش دشمن باشد . حجم آتش به حدی بود که تقریبا” هر دو دقیقه یک گلوله خمپاره به اطراف سنگرها اصابت میکرد این مسئله زمانیکه خمپاره انداز خودی که در حدود سیصد متری ما لای درختان بود و فعالیت میکرد تشدید میشد.
با ورود من به سنگر سربازان، معرفی توسط سرباز میرجلیلی انجام شد. دوستانی که اون روز تو سنگر بودند.عبارت از: همتی بچه تهران، مجید،ث و مجید،ر هردو از لنگرود و جالب تر از همه آقای احمد، ر از آبکنار بندر انزلی ..با اندکی صحبت با احمد فهمیدم ایشان همکلاسی اخوی بزرگتر بنده وکارمند کارخانه چوکا بود . وی منقضی خدمت ۵۶میباشد. ( بعد از شروع جنگ و برای جبران کمبود نیرو ارتش سربازانی را که خدمت دوره ضرورت خود را در سال ۵۶گذرانده بودند برای دوره احتیاط فرا خوانده بود. ) در صحبتهای با احمد متوجه شدم برادر کوچکترش که در آبکنار با من همکلاسی بوده در تربیت معلم مشغول تحصیل بوده و الان اموزگار هستند. ضمن خوشحالی از وجود یک بچه محل در یگان خدمتی ام فهمیدم که طبق روا ل بچه های دسته به نوبت و در گروههای دو نفره به خط میروند و هر ۱۰روز یکبار جای خودشان را با بچه های این سنگر عوض میکنند و در حال حاضر شش نفر از بچه ها در دسته های یک تا سه گروهان بهرام که الان وظیفه نگهداری خط ر ا دارد مامور هستند. گروهانهای پیاده به ترتیب در حالتهای خط، احتیاط و استراحت قرار میگرفتند. که در آن زمان بهرام عهده دار حفاظت خط اول، اشک در احتیاط و پرویز در استراحت بود.

حمل و نقل ویژه(۹)

….روز دوم استقرار در منطقه متوجه شرایط خاصی شدم و آن هم عدم وجود وسیله نقلیه در آن طرف کرخه و محل حضور نیروهای پیاده بود. کلیه امور مربوط به حمل و نقل نیرو، مهمات و مجروحین بو سیله نیروی انسانی سربازان و تنها حیوان موجود در آن طرف رودخانه انجام می گردید. و دلیل این امرزیر آتش بودن پلهای طرفین خط ما بود. پل بالادستی که به جسر نادری معروف بود، زیر آتش مستقیم دشمن بود و اراضی آن دست رود هم در تصرف آنها و عملاً امکان استفاده از آن میسر نبود، پل پایین دستی هم که در منطقه رقابیه بود و یک پل موقت شناور بود، علیرغم امکان استفاده و عبور از آن در شبها ، لکن عملاً امکان انتقال وسایط نقلیه به محل استقرار واحد ما (گردان۱۶۹)وجودنداشت و تنها به صورت محدود برای گردانهای ۱۴۱و۱۴۴قابل استفاده بود.
.. از این رو همانطوری که گفته شد کل مایحتاج ما اهم از غذا و مهمات توسط خودروهای نظامی تا کنار رودخانه و سپس توسط قایق به آن طرف رود کرخه منتقل میگردید. در ادامه مسیر بیشتر اوقات یک راس الاغ موجود در آن طرف که متعلق به فردی به نام شیخ احمد بود باید جور ما را می کشید و زحمت انتقال آذوقه و مهمات را تا پای کار متقبل میشد و در این راه حیوان زبان بسته چندین بار هدف ترکش توپ و خمپاره دشمن قرار گرفت تا اینکه اواسط تیر ماه همان سال به علت عفونت زخمها جان به جان آفرین تسلیم کرد.(البته در آن زمان به علت بر طرف شدن محدودیتهای فوقالذکر مشکل فقدان وسیله نقلیه بر طرف گردید و ما با عقب زدن نیروهای دشمن موفق به انتقال وسایط نقلیه به آنطرف رودخانه شدیم).
…همان طوری که در سطور فوق گفته شد تنها حیوان موجود و به عبارتی تنها وسیله نقلیه آنطرف کرخه متعلق به فردی بود به نام شیخ احمد، شیخ احمد که از اهالی عرب زبان روستای زعن شوش بود . داستان غم انگیزی داشت . روستای زعن همانطور که قبلاً نیز گفته شد از روستاهای عرب نشین منطقه بود که در اشغال دشمن بعثی بود. روایت میکردند زمانی که ارتش متجاوز عراق به منطقه حمله میکند .شیخ احمد که مردی حدود شصت ساله به نظر میرسید در روستا حضور نداشتهوبرای رتق و فتق امور زندگی به شهر های رفته بود در موقع بازگشت متوجه اشغال روستا به دست متجاوزین میگردد و از سرنوشت خانواده پر جمعیت خود که به روایتی بیشتر از۱۲نفر بودند بی خبر. از آن زمان شیخ علیرغمفشارنظامیانبه هیچ وجه حاضر به ترک منطقه نمیشود. با وساطت مسئولین منطقه اجازه اقامت در منطقه و بین نظامیان به او داده میشود. تنهادارایی باقی مانده برای شیخ احمد یک الاغ بود و یک قبضه تفنگ برنو.
… روزگار شیخ احمد و الاغش با کمک به رزمندگان میگذشت . و هر زمان که از امور حمل و نقل فارغ میشد بر بالای تپه مشرف به روستا که اکنون جولانگاه سربازان متجاوز بعثی شده بود کمین میکرد تا از کوچکترین غفلت بعثیها استفاده کرده وبا تفنگ دوربین دار خود تیری به قلب دشمن مینشاند. این بزرگوار هر بار که موفق به هلاکت سربازی از دشمن میشد شتابان از تپه پایین می آمد . و در مصلی کوچک ایجاد کرده در پایین تپه به حمد و ثنای پروردگار خود مشغول و برخی اوقات هم چنان در فراق اهل بیت خود مویه و زاری میکرد که جگر آدمی کباب میشد. دریغ که هیچ وقت نتوانستم شرح گذشته دردناک او را از زبان خودش بشنوم چون او همانقدر با زبان فارسی بیگانه بود که من با لسان عرب. اما درد مشترک ما نیازی به دانستن زبان گویش همدیگر نداشت . درد ما از رخسارمان نمایان بود. و همه باهم و در کنار هم با دشمن متجاوزی واحد می جنگیدیم. و …

تثبیت موقعیت(۱۰)
در اواسط خرداد زمانیکه کمتر از یکماه از حضورم در خط میگذشت . وضعیت استقرار ما در آن سوی کرخه با ثبات و مطمئن بنظر نمی رسید. دشمن تا نزدیکهای شهر شوش دانیال پیشروی کرده و به راحتی شهر را زیر آتش توپخانه و حتی خمپاره انداز داشت. و حتی الامکان سعی در حفظ شرایط فوق به نفع خود داشت چون شرایط موجود و در اختیار داشتن پل نادری از یک سو و زیر آتش داشتن پل موقت رقابیه برای دشمن یک مزیت محسوب میگردید. و قدرت مانور و تحرک را از نیروهای ایرانی سلب کرده بود و ضمن اینکه حفظ موقعیت فعلی با تسلط بر محور اندیمشک به اهواز به راحتی شهرهای دزفول، اندیمشک و هفت تپه و همچنین شهرکهای اطراف را زیر آتش توپخانه قرار میداد.
در همین زمان فرماندهی تیپ۲با استفاده از نیروهای محدود و همچنین تعداد معدودی از نیروهای سپاه شوش (حدود ۱۵نفر) در تدارک و طراحی حمله ای محدود برای به عقب راندن دشمن از تپه های مشرف به رودخانه و امکان انتقال وسائط نقلیه و ادوات زرهی به آن سوی رود بود. تا ضمن تثبیت موقعیت خود درآن طرف رودخانه و پیشگیری از غافلگیری نیروهای خودی در قبال تک احتمالی دشمن ، استحکام مواضع و فراهم کردن شرایط شناسایی و طراحی عملیات وسیع تری را ایجاد نماید.
.. لذا یک تک محدود با استفاده از نیروهای تیپ ۲ و سپاه شوش به تاریخ ۲۵خرداد ۶۰در منطقه عمومی شوش و رقابیه اجرا شد. یادم هست بچه ها در آن شب شور و حال عجیبی داشتند مخصوصا” آنهایی که تک قبلی را تجربه کرده بودند با شور و هیجان از اتفاقات آن حمله صحبت می کردند من و دو نفر از بچه ها که جدیداً به این یگان اضافه شده بودیم با کنجکاوی به حرفهایشان گوش میدادیم . بالاخره هر کسی یک جوری خودش را آماده میکرد تا اینکه ۲ساعت مانده به حرکت توسط گروهبان توکلی به من و علی دیگر سرباز جدید خبر داده شد که شما به علت بی تجربگی و آشنا نبودن به شرایط منطقه در عملیات شرکت ندارید. و برای کمک به ایشان باید در سنگر اورژانس باقی بمانیم.
شب ۲۵ خرداد بعد از اینکه نیروهای ما در محلهای پیش بینی شده مستقر شدند .با فرمان فرماندهی تیپ آتش تهیه شروع شد . ابتدا توپخانه خودی به غرش درآمد و رگبار گلوله ها بر سر دشمن باریدن گرفت . دقایقی بعد دشمن اقدام به مقابله کرده و شروع به گلوله باران اهداف از قبل ثبت شده کرد. در این موقع ما که تا به حال گلوله باران با این حجم و شدت را تجربه نکرده بودیم در شرایط روحی روانی سختی به سر می بردیم و یادم هست که سرگروهبان توکلی مدام با صحبتها و دستورات خود سعی در ایجاد آرامش ما دو نفر جدید داشت و مدام به ما تاکید میکرد بی دلیل سنگر خود را ترک نکنیم. این حجم آتش تا نزدیکی های صبح ادامه داشت و نزدیک صبح دو نفر از بچه های ما را که به سختی مجروح بودند به عقب آوردند. من که تا به آن زمان جراحت سختی را ندیده بودم دیدن یکی از بچه که از قسمت شکم مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته و بخشی از محتویات شکمش از محل پارگی بیرون زده بود یکه خوردم و انجام واکنش نامناسبی که ناخودآگاه به آن صحنه داشتم منجر به این شد که گروهبان توکلی با یک تشر امر به خروجم از سنگر اورژانس و رفتن به سنگر خودمان کرد.
آوردن مجروحهای خودی و بعضا” عراقیها تا نزدیکیهای ظهر ادامه داشت و ما هم با تمام وجود مشغول انجام اقدامات اولیه برای درمان مجروحین واعزام آنها به بیمارستان نظام مافی شوش دانیال بودیم تا اینکه نزدیک ظهر یک سرباز عراقی اسیر که مختصر جراحتی در ناحیه ران پای راست داشت آوردند. گروهبان توکلی بعد از پانسمان اسیر خطاب به من گفت ببرش تو سنگر خودتون مواظب باش تا بچه ها بیان عقب. من که تجربه ایی در این مورد نداشتم و مجروح بودن سرباز عراقی باعث شد ، نیازی به بستن دستهای اسیر احساس نکنم.و…
من سرباز عراقی را به سنگر خودمان که ارتفاع آن کوتاهتر از قد بود و باید خمیده داخل آن حرکت کرد بردم . سرباز عراقی را ته سنگر نشانده و خودم دم در خروجی سنگر طوری نشستم که ضمن مراقبت از حرکات اسیر نگاهی به بیرون داشته و از عبور و مرور بچه های خط با خبر شوم .دقایقی نگذشته بود که دیدم سرباز عراقی مضطربانه به سقف سنگر که با چوبهای گز و پلاستیک و خاک پوشیده شده بود زل زده و با زبان بی زبانی اشاره به آن قسمت سقف میکند. به دنبال نگاهش به سقف نگاه کردم دیدم یک مار بین چوبها و پلاستیک سقف در حال خزیدن به سمت من است.ابتدا خواستم مار را با گلوله هدف قرار دهم، اما فکر کردم اگر تیرم به خطا برود یا نتوانم سر مار را هدف قرار دهم چه اتفاقی خواهد افتاد. سپس تصمیم گرفتم به آرامی به بیرون سنگر رفته سپس اسیر را به بیرون فرا خوانم، در حالیکه قصد داشتم با احتیاط به سمت بیرون سنگر بروم ناگهان صدای اصابت یک خمپاره کنار سنگر بی اختیار مر ا به حالت درازکش درآورد و این فرصت برای سرباز عراقی کافی بود تا با شیرجه زدن روی من سعی در ربودن تفنگ از دست من نماید. خوشبختانه در ابتدای درگیری تفنگ از دست هر دوی ما خارج و به بیرون سنگر پرتاب شد. و درگیری تمام عیار من و سرباز عراقی تبدیل به کشتی کج شد و مشت و لگد های پیاپی بین ما رد وبدل گردید. بیچاره سرباز عراقی که فکر میکرد با کشتن من میتواند دوباره به منطقه خودشان باز گردد و برای این کار مانع دیگری سر راهش قرار ندارد. خیلی طول نکشید که به بطلان فکرش پی ببرد چون دقیقه ای بیشتر طول نکشید تا گروهبان توکلی و سرباز همراهش سرو صدای ما را شنیده و به کمک آمدند. و این بار سرباز عراقی طناب پیچ شده داخل سنگر بسته شد….اعتراض گروهبان توکلی به من که چرا دستش را نبسته ام هم دیدنی بود و جالب!عصر هم بچه های رکن دو برای انتقال اسیر به پشت جبهه مراجعه کردند.
…. حول و حوش ظهرحجم آتش طرفین فروکش کرد و نتیجه این عملیات تعدادی زخمی از نیروهای ما ۱۲اسیر و تعداد زیادی کشته و زخمی از نیروهای دشمن بود . ضمن اینکه با عقب راندن دشمن از تپه های مشرف به رودخانه و کاهش دید دشمن نسبت به رود کرخه امکان انتقال خودورهای سبک ما به آنطرف رود را فراهم ساخت.

پانوشت:
– تراورز یا تراورس(travers) به الوارهای گفته میشود که قبلاً برای زیرسازی ریلهای راه آهن استفاده میشد البته اکنون این فطعات به صورت بتنی ساخته میشوند.
– طبق یک روال مرسوم در ارتش گروهانهای یک گردان پیاده به ترتیب اشک، بهرام وپرویز نامیده میشدند که بیانگر حروف الف، ب و پ بودند.
– کلمه “جسر” در ادبیات عرب به معنی پل بوده و به دلیل اینکه اغلب ساکنین منطقه عرب زبان بودند این پل که اسم واقعی آن پل نادری بود در منطقه به جسر نادری معروف بود. این پل در مسیر جاده اندیمشک به دهلران واقع شده است.
آتش تهیه به حجم وسیعی از گلوله باران دشمن اطلاق میشود که قبل از حمله نیروهای پیاده و زرهی برای ایجاد شرایط غافلگیری و سلب تحرک لازم از دشمن در دقایق اولیه عملیات انجام میگردد
– بیمارستان نظام مافی شوش بیرون از شهر شوش و در کنار جاده اندیمشک به اهواز قرار داشت و چون نزدیکترین بیمارستان به منطقه بود به همین علت همه مجروحین و شهداء را به آنجا منتقل میکردیم.

 

نویسنده: نادر وطن خواه تربه بر
ایمیل نویسنده: nader.torbehbar@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)

آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
  • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
  • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
  • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



جستجو
مدیریت
سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
بازدید از سایت